مقابله مبتنی بر پذیرش: عبارت از یک پاسخ مقابله ای کنشی است که در آن شخص واقعیت شرایط فشارزا را میپذیرد. این امر در شرایطی که منبع فشار قابل تغییر نیست (فوت یکی از عزیزان) مهم و مؤثر است (کارور و همکاران به نقل از علیمحمدی ۱۳۷۱).
۲-۸-۲-۳ مقابلههای ناکارآمد و غیرمفید
مجموعه ای از شیوههای مقابله ای را دربرمی گیرد که اگر چه برای تغییر منبع فشارها و بهبود احساسات ناشی از موقعیت فشارزا به کار گرفته میشوند ولی متأسفانه این شیوه وضع را بدتر میکنند و لذا نمی توان از این عوامل مقابله ای به مهارت مقابله ای تعبیر نمود، این مقابلهها عبارتند از:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
پرداختن به احساسات دردناک از طریق تفکر آرزومندانه: این مقابله شیوه ای برای خنثی کردن آنچه اتفاق افتاده میباشد. این افکار نوعاً با عبارتی از قبیل: اگر فقط… یا ای کاش حقیقت نداشته باشد که… شروع میشود. گاهی اوقات این افکار به شکل آنچه باید اتفاق میافتاد، اگر فقط… یک روش مقابله ای مسکن برای طفره رفتن موقتی از رنج ناشی از حقیقت است، زیان این حالت آن است که هیچ مقدار از آرزوها جای حقایق را نخواهد گرفت و دیر یا زود واقعیت چهره خود را نمایان خواهد کرد. در این حالت زمان و فرصتی که میتوانست برای یافتن راههای جدید مواجهه با واقعیت و مشکل اتفاق افتاده مورد استفاده قرار بگیرد به هدر میرود.
استفاده از دارو برای فرار از رنج: گاهی اوقات افراد برای رهایی از رنج ناشی از استرسها و بحرانها از داروهایی مانند الکل، نیکوتین، تریاک، هروئین و مسکنهای خواب آور و ضد افسردگی بدون تجویز پزشک استفاده میکند. استفاده از این داروها و داروهایی که اخیراً به این عوامل افزوده شده و با نام های مختلف به بازار وارد میشود مانند اکستازی خطرات زیادی را به همراه میآورد و ضمن مشکل تر کردن روند بازسازی روانی اکثراً خود منبع جدیدی برای افزایش رنج برای فرد استفاده کننده میشوند، مثلاً الکل موجب از دست رفتن نیروی مهار درونی یا خویشتنداری میشود و فرد به هنگام خشم به خشونت روی میآورد. استفاده نادرست از مواد بر فرایندهای ذهنی ما هم که قبلاً توسط استرس و هیجان شدید بی کفایت شده است به طور جانبی اثر میگذارد و تواناییهایی مانند قضاوت، برنامه ریزی، استدلال و تمرکز که برای حل مشکل لازم است آسیب مضاعف میبیند (پاری ۱۹۹۱ ترجمه مقدسی ۱۳۷۵).
-
- تفکر منفی: در این حالت فرد به طور غیر واقع گرایانه ای به موارد منفی مشکل تأکید کرده و مشکلات را بیشتر از آنچه هست و به صورت غیرقابل حل ارزیابی میکند (پی ستین، مییر[۱۱۰]، ۱۹۸۹ ترجمه علیمحمدی ۱۳۷۱).
-
- رفتارهای تکانشی: به شیوه خاصی از مقابله اطلاق میشود که طی آن فرد بدون فکر، اندیشه و ارزیابی درست از آنچه رخ داده و یا رخ خواهد داد فوراً دست به اقدام و عمل میزند و نوعاً منجر به بدتر شدن وضعیت میشود.عدم درگیری ذهنی و رفتاری: در این مقابله فرد با انجام رفتارهای متنوع و با رفتارهای مختلف خود را مشغول میکند و به این وسیله سعی میکند به مسئله فکر نکند، مثلاً سرگرم شدن با یک فرد دیگر، پناه بردن به رویاهای روزانه، فرار از مسئله به صورت خوابیدن و یا تماشای تلویزیون و دیدن فیلم (لازاروس و فولکمن، ۱۹۸۴ به نقل از علیمحمدی ۱۳۷۱).
-
- مقابله به صورت انکار: در این مقابله فرد به گونه ای برخورد میکند که انگار مسئله ای روی نداده است. انکار واقعیت رخ داده و حادثه پیش آمده بر وخامت مسئله میافزاید و مانع مقابله مؤثر بعدی میشود (ماتیوز[۱۱۱] و همکاران ۱۹۸۳ به نقل از ابراهیمی ۱۳۷۱).
۲-۸-۳ تدابیر و منابع مقابله ای
تدابیر مقابله ای افکار و رفتارهایی هستند که پس از روبه رو شدن فرد با رویداد استرس زا به کار گرفته میشوند در حالی که منابع مقابله ای ویژگیهای خود شخص هستند که قبل از وقوع استرس وجود دارند، مانند برخورداری از عزت نفس، احساس تسلط بر موقعیت، سبکهای شناختی، منبع کنترل، خوداثربخشی و توانایی حل مسئله (وفایی بوربور ۱۳۷۸). از جمله امور مهم در این رابطه ارزیابی فرد از تواناییهای خودش برای رویارویی با مسئله است. این ارزیابیها ممکن است مطابق با واقعیت و تواناییهای واقعی فرد باشد و یا مطابق با واقعیت و تواناییهای او نباشد، ولی هر چه هست برداشتهای فرد از تواناییها و قابلیتهایش تعیین کننده اصلی برای مقابله با دشواریها میباشد. اگر فرد احساس ناتوانی بکند با وجود همه مهارتهایی که آموخته نخواهد توانست از عهده مشکل برآید. ارزیابی افراد از توانایی خود برای رویارویی با مسائل طی سه مرحله شکل میگیرد که در شکل دادن به رفتارهای مقابله ای خیلی مؤثر است:
در این مرحله فرد به ارزیابی موقعیت پیش بینی کننده استرس و تهدید میپردازد. مثلاً شخص این سئوال را از خود میپرسد که آیا موقعیت تهدید کننده است یا خیر؟در این مرحله فرد به ارزیابی توانایی خود جهت انجام دادن کاری در ارتباط با موقعیت استرس زا میپردازد، در این باره فرد از خود میپرسد برای حل مسئله پیش آمده چه میتوان کرد؟در مرحله سوم فرد به ارزیابی مجدد موقعیت میپردازد که آیا قضاوت او از موقعیت یا منابع موجود برای رویارویی درست بوده است یا نه. او رفتارهای خود را بر این اساس تعدیل و بازسازی میکند (دافعی ۱۳۷۶).
سبکهای مقابله ای روش های مقابله ای هستند که توصیف کننده واکنشهای افراد در برابر استرس در ظول زمان و موقعیتهای مختلف میباشند. روش های مقابله ای که توسط افراد استفاده میشود با توجه به ارزشهای شخصی، باورها و اهداف متفاوت هستند. یکی از مدلهای مقابله که به طور گسترده مورد استفاده قرار میگیرد مدل انتقالی است. این مدل فرایند مقابله را در دو سبک مقابله ای کلی مقابله مساله محور و مقابله هیجان محور تعریف میکند (لازارس و فولکمن به نقل از پورجوادی۱۹۸۴).
برخی از پژوهشگران معتقد هستند که راهبردهای مقابله ای را میتوان در بهترین حالت به ۳ سبک مقابله ای که در مجموع نشان دهنده دو بعد کارکردی و کژکارکردی مقابله هستند طبقه بندی کرد. (فرایدنبرگ و لوییس[۱۱۲]، ۱۹۹۱به نقل از رضایی).
سبکهای مقابله ای کارکردی نشانگر تلاشهای مستقیم افراد در مواجهه با مشکل بدون کمک گرفتن از دیگران است. سبکهای مقابله ای کژکارکردی به استفاده از آنچه راهبردهای ناکارآمد نظیر نگرانی و خودسرزنشی خوانده میشود اشاره دارد. راهبردهای مقابله ای کارآمد به طور معمول بر سازگاری مثبت با شرایط تاکید دارد. سبکهای مقابله ای کژکارکردی و کارکردی به سبکهای خوب و بد تقسیم نمی شود بلکه نوع سبکهای مقابله ای به طور گسترده وابسته به شرایط میباشد. در واقع این که کام مهارت مقابله ای به کار برده شود بستگی به موقعیت محیطی خاص خود دارد به عبارتی میتوان گفت که افراد خود و محیطشان را تغییر میدهند تا بهترین سبک مقابله را داشته باشند (آلدوین[۱۱۳]، ۲۰۰۷به نقل از پورجوادی).
شواهد پژوهشی نشان میدهد استفاده از راهبردهایی که بر حل مساله و شناختهای مثبت دارد با کاهش مشکلات هیجانی – رفتاری و مشکلات مربوط به بار مراقبتی خانواده در ارتباط میباشد. در مقابل استفاده از راهبردهای مقابله ای ناکارآمد و اجتنابی به طور معمول منجر به انطباق ضعیف افراد با محیط و افزایش مشکلات مربوط به سلامت جسمی و روانی افراد میشود (ایباتا و موس[۱۱۴] و همکاران، به نقل از پورجوادی۱۹۹۱).
اغلب مطالعاتی که در حیطه مقابله و نقش آن در کاهش مشکلات روانی صورت گرفته است به رابطه بین مقابله ناکارآمد و فقدان راهبردهای مقابله ای مثبت در کاهش عزت نفس (بردزینسکی[۱۱۵] و همکاران ۱۹۹۲)، پایین بودن عملکرد تحصیلی (باندویز[۱۱۶]، ۱۹۸۸)، افسردگی (ایباتا و موس، ۱۹۹۴ و فرایدنبرگ و لوییس، ۲۰۰۲)، افکار مربوط به خودکشی (اورهولسر و فرانک[۱۱۷]، ۱۹۹۶) و بار مراقبتی بیماران (نقل از فرایدنبرگ، ۲۰۰۸) اشاره دارد.
کوهن و لازاروس (۱۹۷۹) ویژگیهای افراد با توانایی مقابله ای بالا را به این صورت بیان میکند:
آنها به دنبال اطلاعاتی در مورد این که چگونه با مشکل مواجه شوند میگردند و به راه های دیگری دست مییابند.در کوشش برای مقابله منعطف بوده و به ترتیب و منظم عمل میکنند. در کوشش برای کاهش اثر عامل فشار بار مراقبتی به عمل مستقیم تمایل نشان میدهند. بوسیله اعمال تکانشی با عوامل فشارزا به عمل مستقیم تمایل نشان میدهند.مکانیسمهای شناختی مانند ارزیابی مجدد موقعیت را برای مواجهه با فشار حاصل به کار میبرند. (وفایی بوربور ۱۳۷۸).
۲-۹ چهارچوب نظری
خانواده به عنوان یک سیستم اجتماعی شامل گروهی از افراد است که از طریق ازدواج، تولید مثل و پرورش فرزندان با هم زندگی میکنند. این سیستم و سازمان اجتماعی در طول تاریخ نقشی حیاتی برای رشد و پیشرفت و اجتماعی شدن نوع انسان ایفا کرده است. خانواده بدون شک مهمترین سازمانی است که بستر ساز رشد ورفاه جسمی، روانی واجتماعی کودک وعامل رسیدن وی به تعادل فیزیکی، روانی و اجتماعی است. اجتماعی شدن و آشنایی با قوانین، نقشها و ارزشهای فرهنگی به طور طبیعی در خانواده صورت میگیرد. و کودک در تعاملات ابتدایی خود با خانواده به یک موجود اجتماعی تبدیل میشود (موسوی،۱۳۸۳).
رویکرد خانواده درمانی سیستمی است این رویکرد براین فرض بنا شده است که فرد نمی تواند جدا از سیستم خانواده مورد درک و شناسایی قرار گیرد.یکی از اصول اساسی در این دیدگاه آن است که تغییر در یک بخش از سیستم باعث دگرگونی در سایر بخشهای سازمان میگردد. چنانچه واحد خانواده به شیوه باز متحول گردد، فرد نیز از تحولات سیستم تأثیر پذیری خواهد داشت و عکس این موضوع نیز صادق است.از این رو درمان در بر گیرندۀ ارزیابی و سپس مداخله در مشکلات فرد است به شرطی که مشکلات فرد درزمینۀ تعاملی اوبا سایراعضا ی خانواده مورد بررسی قرارگیرد.از نظر سیستمیها فردی دارای بهداشت روانی خواهد بود که در علاوه بر حفظ حس تعلق به سیستم خانواده، حس فردیت و تمایز خویش را نیز زنده نگه دارد. (کوری[۱۱۸] به نقل از شفیع ابادی، حسینی،۱۳۸۱).
۲-۹-۱ خانواده درمانی گسترده
موری بوئن، یکی از طراحان خانواده درمانی بود. بخش عمدهای از نظریه و کاربست او از کار با افراد اسکیزوفرنیک در خانوادهها بوجود آمد. او معتقد بود زمانی میتوان خانوادهها را بهتر شناخت که از دیدگاه سه نسلی بررسی شوند زیرا الگوهای روابط میان فردی، اعضای خانواده را در طول چند نسل مرتبط میکنند.بوئن [۱۱۹]معتقد است بسیاری از مشکلات خانوادگی به این خاطر روی میدهدکه اعضای خانواده خود را از لحاظ روان شناختی از خانواده پدری مجزا نساخته اند. این امر در واقع نقطه مشترک خانوادههایی است که یک یا هر دو والد هنوز پایبند خانواده شان هستند و در تعیین روابطشان با همسر خود لازم است آن را مد نظر قرار دهند. به عبارت دیگر این والدین هنوز بخشی از« توده خود» یا «نظام هیجانی» خانواده پدریشان هستند.درمان از نظر بوئن اساساً ترغیب خانواده خصوصاً والدین به کشف و انطباق روابطشان با والدین و همه افراد خانواده گسترده است. ازجمله مفاهیم کلیدی او مفاهیم تمایز بین خود مثلث بندی هستند )بارکر[۱۲۰]، ۱۹۷۵به نقل از سیدمحمدی).
۲-۹-۲ بررسی مربوط به اسکیزو فرنی و خانواده
محیط آسیبزای خانواده چه نقشی در تدوین وپدیداری اسکیزو فرنی دارد؟ در اواخر دهه۱۹۴۰، پژوهشگران دست به کار پژوهش راجع به نوع پرورش وزندگی خانوادگی بیماران اسکیزوفرنیایی شدند. لیدز و لیدز [۱۲۱](۱۹۴۹) از جمله نخستین کسانی بودند که ویژگی مادران این قبیل بیماران را مورد پژوهش قرار دادند و نشان دادند که در روابط مادر – فرزندی نابسندگیها و آشفتگیهای روانی شدیدی وجود دارد. فرام –رایشمن[۱۲۲] (۱۹۴۸) برای توصیف مادری سلطه گر، سرد و بی روح، طرد کننده و تملک طلب که در کنار پدری فعل پذیر، گسسته و بیخاصیت باعث میشود تا فرزند ذکورشان احساس سردرگمی و نابسندگی کند و سرانجام مبتلا به اسکیزوفرنی شود، اصطلاح «مادر اسکیزوفرنی زا» را ابداع کرد و به لحاظ آنکه برای نخستین بار توجه متخصصان را به نقش روابط خانوادگی در ایجاد و تداوم یک رفتار آسیب شناختی جلب کرده بود سهم تاریخی حیاتی و مهمی داشته است (گلدنبرگ و گلدنبرگ[۱۲۳]. ترجمه نقش بندی و همکاران۱۳۸۲). هرچند گروههای متعدد دیگر از محققان و درمانگران نیز طی سالهای دهۀ پنجاه در ایالات متحده امریکا فعال بودند که توجه اکثر آنها به پژوهش و یا درمان افراد اسکیزوفرن و خانوادههای آنها معطوف بود در سال ۱۹۵۲گریگوری بیتسون[۱۲۴] امتیاز بررسی ارتباط و سطوح متفاوت آن را به دست آورد. در سال ۱۹۵۳جی هی لی و جان وایکلند[۱۲۵] و سال بعد ویلیام فرای[۱۲۶] نیز به او ملحق شد. کار این گروه تأثیر عمیقی روی تفکر اکثر خانواده درمان گرها داشته است. بیتسون و همکارانش مفهوم «بن بست مضاعف» را که ویژگی مهم ارتباط موجود در خانواده افراد اسکیزوفرن میدانست پدید آوردند (جرالد کری[۱۲۷]، ترجمه سید محمدی). ولی تلاشهای آغازین برای مرتبط ساختن اسکیزوفرنی با زندگی خانوادگی سر انجام به خاطر محدویتهای بسیار جدیشان مردود اعلام شدند، و بعدها رویکرد روانی- اجتماعی گسترده تر و سیستم تری که خانواده را گروهی از افراد تلقی میکرد که بر همدیگر تأثیر میگذارند، ودیدگاهی جامعه شناختی که خانواده را یک نظام حمایتی بدکار برای شخص بیمار تصور میکرد، جایگزین آن شد. با وجود این هنوز هم پیوند میان محیط خانوادگی با اسکیزوفرنی همچنان در خط مقدم پژوهشهای مربوط به نظام خانوادگی قرار دارد (گلدنبرگ و گلدنبرگ. ترجمه نقش بندی و همکاران۱۳۸۲).
در اسکیزوفرنی کنکاش گسترده در پویاییهای خانواده ـ نظیر آنچه، فی المثل، مناسب روان پزشکی کودک است ـ لزومی ندارد. بررسی تعاملات فامیلی در این بیماری ممکن است از نقطه نظر پژوهشی بسیار جالب باشد، ولی اکثر خانوادهها بدون القای این برداشت که قرار است کلّ گذشته آنان مورد بررسی و احتمالاً انتقاد قرار گیرد نیز برای کنار آمدن با مشکلات کار زیادی پیش روی خود دارند. تشخیص بیماری اسکیزوفرنی در یک جوان اغلب سبب بروز احساس گناه و تقصیر و اضطراب شدید در خانواده میشود. والدین، اغلب خود را در بیماری فرزندشان مقصرمی دانند. البته، تعدادی از بیماران مبتلا به اسکیزوفرنی در خانوادههای متشتت پرورش یافته اند ولی بخش بزرگی از آنان متعلق به خانوادههایی هستند که به نظر میرسد ازهمه چیزهایی که والدینی خوب میتوانند به فرزندشان عرضه کنند برخوردار بوده اند. اکثریت بزرگی از بیماران، فرزند والدین غیر اسکیزوفرنیک هستندوبیماری فقط یکی از اعضای خانواده ای را که از سایر جهات خانواده ای با ثبات به شمار میآید گرفتارمی کند. نسبت دادن رفتارهای جنایت آمیز و مشکلات شخصیتی به روابط خانوادگی مختل معقولتر است تا نسبت دادن اسکیزوفرنی. )بارکر، ۱۹۷۵به نقل از سیدمحمدی).
بنابراین خانواده درمانی در اسکیزوفرنی باید در جهت قادرسازی منسوبین به کنار آمدن با تشخیص بیماری و کمک به آنها برای مقابله با مشکلات هدایت شود ـ مشکلات فراوانی که بی تردید با آنها مواجه خواهند بود. متهم کردن آنان به سبب سازی یا ایجاد بیماریی که هنوز علت آن شناخته نشده است عادلانه و انسانی نیست. مثلاًَ برخی از محققان شواهدی یافته اند که نشان میدهد اگر سطح هیجان ابراز شده منسوبین به بیماران -که اندازه گیری آن بر میزان ابراز نظرات انتقادی، تخاصم، یا درگیری هیجانی مبتنی است- بالا باشد میزان عود بیشتر است. علت بالا بودن سطح ابراز هیجان را میتوان چنین توجیه کرد که چون کنار آمدن با بیماران دچار اختلال شدید برای نزدیکان رفته رفته دشوارتر میشود، سطح هیجان ابراز شده در آنان بالاتر میرود.
البته این نیز صحیح است که برخی از خانوادهها صبر و تحمل کمتری در قبال حضور بیمار از خود نشان میدهند و برای هر اشکالی که پیش میآید او را مقصر قلمداد میکنند ـ رویه ای که به آن «سپر بلا» میگویند. ولی این امر معمولاً بیانگر آن نیز هست که آنها هیچ گاه کمک لازم برای درک نشانههای بیمار و تحمّل آنها را دریافت نکرده اند. علاوه بر این، غالباً چرخه معیوبی شامل محافظت افراطی و وابستگی بین بیمار و مراقب وی ایجاد میشود. مثلاً، مادری که میبیند فرزندش توجهی به خود ندارد و درست غذا نمیخورد، خود را موظف میبیند که بیشتر، در حق او، مادری کند و نگران تر از آن باشد که برای فرزندی در همین سن و سال ولی سالم میبود (پروچسکا، نورکراس[۱۲۸] به نقل از سیدمحمدی۱۳۸۱).
هدف از خانواده درمانی، در درجه اول، باید آن باشد که منسوبین را به رفتار هر چه عادی تر با بیمار قادر سازد. آنها باید بر نادرستی این عقیده واقف شوند، که صرف ابتلا به اسکیزوفرنی باعث نمی شود که فرد قدرت هرگونه تصمیم گیری برای خود را از دست بدهد یا نتواند به زندگی عادی باز گردد. علاوه بر آن، آنان را ترغیب کرد که هر انحراف جزیی و رفتاری را، الزاماً و بدون بررسی کلّ موقعیت، به بیماری نسبت ندهند.دوم آن که باید همکاری آنان را در زمینه درمان بیماری جلب نمود. نمی توان انتظار داشت که وقتی نزدیک ترین افراد به بیمار ادعا میکنند روش درمانی بی حاصل است، بیماردر ادامه آن مداومت نشان دهد. منسوبین را غالباً به این بهانه که «متخاصم» اند ندیده میگیرند چون آنان آزرده خاطر و ایرادگیرند. این حالت آنان را باید واکنشی طبیعی و دفاعی در برابر شنیدن خبر تشخیص اسکیزوفرنی تلقّی کنیم ـ اکثر مردم عادی تا زمانی که با بیماری اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده یا دوستان روبرو نشده اند، اطلاعات چندانی درباره آن ندارند. بنابراین به کمک قابل توجهی نیاز دارند تا بفهمند اسکیزوفرنی عارضه ای درمان پذیر است که از افسانه جاهلانه ای که پیرامون آن ساخته شده فاصله بسیار دارد. سوم آنکه، منسوبین میتوانند نقشی حیاتی در توانبخشی بیمار ایفا کنند. برای کسی که از بیماری اسکیزوفرنی بهبود یافته، زندگی در تسهیلاتی که جامعه مهیا کرده بسیار مطلوب تر از باقی ماندن در نزد والدین است ـ زیرا این کار بخش لازمی از متکی شدن به خود برای اکثر افراد به شمار میآید. اما به هر حال، توجه و حمایت فعال خانواده اهمّیت حیاتی خود را برای پیشرفت بعدی بیمار حفظ خواهد کرد. (میرزایی، ۱۳۸۹)
۲-۹-۳ نظریه آسیب شناسی روانی
درمان گران سیستمی بارها مشاهده کرده اند که کاهش آسیب روانی در یک عضو خانواده معمولا با افزایش نشانهها در عضو دیگر همراه است. آسیب روانی اصولاً یک مشکل درون فردی در یک عضو خانواده نیست بلکه یک فرایند تعاملی بین اعضای خانواده است. آسیب روانی مانند یک مکانیزم تعادل حیاتی عمل میکند که به خانوادهها کمک میکند تا تعادل درونی خود را برای عملکرد خانواده حفظ کنند. وقتی خانواده ای تهدید میشود، میتواند از طریق رفتارهای شگفت انگیز، روان پریش یا رفتارهای بیمار گون دیگر، به سوی تعادل پیش میرود وضعیت یک خانواده ممکن است طوری باشد که پدر و مادر به ندرت دعوا کنند. اما وقتی که دعوا میکنند، اگر خشونت آنها از کنترل خارج شود، فرزند آنها میتواند با نشانههای بیماری، نگرانی خود را برساند هنگامی که خانواده با این بیمار معلوم هم دردی میکند و نگران او میشود، این نشانهها وظیفه پسخوراند منفی را برعهده دارند که موجب توقف خصومتها میشود. بیمار کسی نیست که نشانههای بیماری را برای کمک به نجات سیستم پرورش داده است، بلکه کل سیستم بیمار است. زمانی که مقررات برقراری رابطه مبهم میشود،عملکرد خانواده به هم میریزد. مقررات روابط، ساختار با ثباتی را برای عملکرد خانواده تأمین میکند. اگر این مقررات گنگ شوند، کل سیستم خانواده به هم میریزد و نشانهها برای برگرداندن نظم خانواده، پدیدار میشوند.اگر این مقررات روشن باشند، نظیر این که اعضای خانواده نباید با خشونت رابطه برقرار کنند، پس جر و بحث بین پدر ومادر، لزوماً عملکرد خانواده را تهدید نخواهد کرد و کودک برای کنترل کردن تهدید خشونت، مجبور نخواهد شد نشانههای بیماری را پرورش دهد.مقررات برقراری رابطه در خانواده را، از طریق الگوی ارتباطی خانواده، به خوبی میتوان تشخیص داد. چه کسی با چه کسی ارتباط برقرار میکند، این ارتباط را چگونه بر قرار میکند و الگوی ارتباطی که در آن خانواده شکل میگیرد به چه صورت توصیف میشود. برای مثال، اغلب خانواده این مقررات روشن را دارند که وقتی پدر و مادر با عصبانیت با هم رابطه بر قرار میکنند، فرزندان نباید در آن دخالت کنند. زیر سیستم همسر، مرزها یا مقررات روشنی دارد که به فرزندان اجازه نمیدهد جزئی از جر و بحثهای خصوصی باشند. چنانچه الگوهای ارتباط در خانواده گنگ باشد مقررات مبهم تر میشوند و آسیب روانی احتمالاً ایجاد خواهد شد. «ارتباط متعارض» یکی از مشکلسازترین الگوهای ارتباطی هستند، زیرا دو پیام ناسازگارو مغایر را در بر دارند (پروچسکا، نورکراس به نقل از سیدمحمدی۱۳۸۱ )
۲-۹-۴ نظریههای عمومی سیستمها
این نظریه در سال ۱۹۴۰ توسط زیست شناسی به نام لودیگ فون برتالانفی[۱۲۹] مطرح شد. او بیان داشت، «یک الگوی نظری جامع برای تمام نظام زنده و تمام علوم رفتاری کاربرد دارد». وی نظامهای موجود زنده را فعال و باز میداند که همۀ آنها را عبارت از ورود و خروج اطلاعات میداند و این موجودات همگی به سوی نظام بالاتر و کاملتر در حرکتند وی دانش فرمانش را مورد انتقاد قرار میدهد، چون فکر میکند که خیلی ماشینی است. وی گوید برای درک نحوۀ کار یک چیز باید به برسی علمی الگوی مبادلات مولفههای آن پرداخت نه صرفا به بررسی مشارکت مستقل افراد آن. او اظهار داشت، موجودات زنده حالت هم پایانی، دارند یعنی توانایی رسیدن به اهداف را دارند. هم پایانی یعنی حالت پایانی توسط آغازین تعین نمی شود بلکه در اثرتعامل پویا در نظام باز که فرد به دنبال کسب حالت ثبات است، محقق میشود. اوگفت موجودات زنده توانایی خود جوش دارند دراینجا اجزاء دارای اهمیت کمتر ازروابط متقابل است. الف که علت ب است ب هم میتواند علت الف باشد (علت حلقویت) جی. جی. میلر[۱۳۰] (۱۹۸۷) تمام نظامهای زنده را زیر مجموعه ای ویژه ای از نظام باز میدانند، برطبق طرح جامعی او تمام نظامهای زنده و اجتماعی را هفت سطح از ساده به پیچیده میداند: یاختهها، اندامها (متشکل از یاخته)، جانداران، گروها (مثل خانواده)، سازمانها (مثل دانشگاه)، جوامع یا ملل و فراملتی (سازمان ملل شبکه ارتباط ماهواره ای).
۲-۹-۵ پدیده آیی اسکیزوفرنی
در دیدگاه سیستمی در مفاهیمی چون بیمار یا سالم امری بی ارتباط است و بیماری معلوم دلیل بر آن دارد که نظام دچار بد کارکردی است و در اینجا تاکید برعلت چندگانه در سطوح مختلف است و بر زمان حال تاکید میشود نه گذشته. دمانگرانی مثل بوون، مینوچین[۱۳۱]، ستیر[۱۳۲]، ویتاکر[۱۳۳]، هی لی و سلوینی پالاتزولی[۱۳۴] ازجمله درمانگران نظامی و سیستمی هستند. لیدز و لیدز (۱۹۴۹) از جمله افرادی بود که وپژگی مادران و روابط-مادر-فرزند در زمینۀ اسکیزوفرنی را مورد پژوهش قرارداد و او دریافت که بین مادر-فرزند آشفتگی و نابسندگی شدید وجود دارد. فرام-رایشمن(۱۹۴۸) اصلاح مادر اسکزوفرن ساز را ابداع کرد و مادران سلطه گر، سرد و بی روح، طردکننده، تملک طلب، گناه آفرین و درکنار پدری فعل پذیر، گسسته، وبی خاصیت باعث سردرگمی واسکیزوفرنی فرزند میشوند. هرچند رایشمن به درون روانی فرد بیمار اعتقاد داشت و برای درمان به خانواده کاری نداشت و تنها کاری میکرد فرد بیمار را ازدست مضر و زیان بار خانواده نجات دهد. او بین فرزند پسر و مادر آسیب زا و پدر بی کفایت رابطۀ علی خطی میدید. بعدها دیدگاه سیستی در اسکزوفرنی ایجاد شد. درسال۱۹۵۰ گری گوری بتسون [۱۳۵]در کالیفرنیا ولیدز در ییل و موری بوون به پژوهشهای درزمینه خانواده و عامل اسکیزوفرنی پرداختند و هلی به بررسی الگوی پیام رسانی پرداخت و آنچه جای تعجب بود پیامهایی متناقصی بود که افراد اسکیزوفرنی میفرستادند. بعدها در بنیاد میسی آنها دان جکسون[۱۳۶] را برای پژوهش در این زمینه به خود افزودند. اینان به الگوی پیام رسانی آسیب زا در خانواده و اسکیزوفرنی پرداختند. بیتسون، جکسون مقاله ای را درسال۱۹۵۶ تحت عنوان مفهوم بن بست دوسویه[۱۳۷] برای تبیین ظهور اسکیزوفرنی در خانواده ارائه کردند. آنان گویید که بن بست دوسویه شش ویژگی دارد که شامل: دو یا چند نفر در یک ارتباط مهم مشارکت دارند. این رابطه پدیده جاری است و تجربههای مذکور تکرار میشود. یک حکم منفی صادر میشود: «فلان کار را نکن و گرنه تو را تنبیه میکنم». حکم ثانوی با حکم قبلی مغایرت دارد و در سطح انتزاعی تر صادر میشود. این حکم به صورت علایم غیرکلامی میتواند باشد. سومین حکم موجب جلوگیری از فرار فرد از موقعیت میشود و فرد مجبور است در موقعیت بماند. وقتی که گیرنده پیام یادگرفت که موقعیتها را به صورت دوسویه تصور کند، دیگر نیازی به اجرای احکام نیست و هریک از این زنجیرۀ توالی ایجاد خشم، غضب و وحشت و زدگی میکند. به طور عینی تر در بن بست مضاعف یک فرد (کودک) دایماً پیامهای متناقضی را از یک شخص(بزرگسال) دریافت میکند، همان شخصی که با او ارتباط دایمی دارد. مقالۀ بن بست مضاعف درتاریخ خانواده درمانی شاخص بسیار مهم به حساب میآید. جمله معروف «لعنت برتو اگر این کار را بکنی» و «نفرین بر تو اگر این کار را نکنی» یا حکم بر من غلبه کن دوسطح دارد امری و پذیرفتن غلبه. روانکاوان تثبیت دهانی و واپسروی به آن مرحله در اوایل نوجوانی را عامل اسکیزوفرنی به شمار میرود. بعداً این پژوهشگران اسکیزوفرنی را «بیماری کاستی» از طرف خانواده در زمینه عدم برآورد نیازهای پایه شخصیت میدانند. عدم برآورد نیازهای درونی و رشد شخصیت فرد در زندگی در اثر عدم توجه و محبت مادر و تعارض زناشویی فرد قادر نخواهد بود در بزرگسالی با زندگی کنار بیایید، بنابر این لیدز بیان میدارد این پویایهای روانی والدین موجب و بانی اسکزوفرنی است نه نظام خانواده. لیدز دو الگوی ناسازگار زناشویی را موجب رفتار اسکیزوفرن میشود: دودستگی زناشویی، یعنی هر والدینی به کارخود مشغول هستند و نقش رضایت بخش و همساز با همسر ندارند و هریک ارزش دیگری را نزد فرزند میکاهد و درزمینه محبت و همحسی و وفاداری و بادیگری در ستیزند. پدر منزوی و تهدید به طلاق در این خانواده بسیار زیاد است. عدم تقارن زناشویی[۱۳۸]، در اینجا تداوم زناشویی مورد تهدید نیست، بلکه الگوی ویرانگر به صورت دوجانبه وجود دارد. آشفتگی روانی در افراد و ضعیف بودن طرف مقابل در این خانواده دیده میشود. پذیرش این امر که خانواده عادی و بهنجار است، موجب تحریف و انکار واقعیت میشود و درآن خانواده مادر سلطه جو واز لحاظ عاطفی آشفته است و به نیاز دیگران بی تفاوت است و در زندگی شدید فرزندان دخالت دارد و پدر قادر به سرمشق پدرانه و دخالت در شیوۀ فرزند پروری ندارد. جالب است بدانیم خانواده دودستگی درحکم پیشایند دختران اسکیزوفرن ساز هستند و خانواده عدم تقارون پسران اسکیزوفرن ساز هستند. هریک میخواهند دختر را به سوی بکشانند و اختلاف پدر و مادر و پدر موجب نفی هویت زن میشود از طرفی در پی کسب توجه دختر است این موجب سردرگمی دختر و اسکیزوفرنی میشود. لیدز ابتدا دیدگاه فردی داشت، سپس رویکرد جمعی را در مورد اسکیزوفرنی به کار برد. درسال ۱۹۵۰ موری بوون، به بررسی واحد خانواده اسکیزوفرنی پرداخت. او به شناسایی تعامل زیستی مادر و فرزند علاقه خاصی داشت. بوون نام دو دستگی والدبن لیدز را طلاق عاطفی[۱۳۹] نامید و ویژگی طلاق عاطفی عبارت است از نوسانات بین دورههای نزدیکی مفرط و دوری مفرط[۱۴۰]این رابطه به قصد دوری از اضطراب در فاصله عاطفی مناسب میان دو والد ثابت میماند. آنان جهت صلح و آشتی به هر قیمتی به توافق میرسند و یکی از حوزۀ مورد تعارض درپرورش کودک است. بوون اعتقاد دارد که اسکزوفرنی قبل از ظهور در فرد دست کم در سه نسل تداوم یافته است. یعنی والدین با والدین خود در تعارض بودند و با فرزندان هم در تعارض هستند. وین[۱۴۱](۱۹۵۸) برای توصیف نحوه یکتا بودن و دوری و فاصلۀ زیربنایی اعضاء خانواده اصطلاح دوجانبگی یا مشارکت کاذب[۱۴۲] را ارائه داد در این حالت روابط ظاهراً از نوع متقابل، گشودگی و توام با فهم و درک هستند، بدون آنکه در حقیقت چنین چیزی وجود داشته باشد. دوجانبگی کاذب حرکتی است مشترک برای حفظ تمامی اعضاء خانواده در برابر احساس فراگیری بی معنایی و پوچی. عضو معلوم به دیگران این فرصت میدهد تا این تصور واهی در خود ایجاد کنند که خودشان افرادی بهنجار هستند، تا خود را تداوم ببخشند. به نظر وین و همکاران(۱۹۵۸) بیمار در مرحلۀ قبل از بروز علایم اسکزوفرنی، نسبت به توانایی خود یرای درک معنایی تجارب شخصی و خارج از خانواده دچار تردید میشود و در عوض ترجیح میدهد، به نظام آشنا و خودکفایی خانواده و مرزهای بسته (لیکن امن) آن باز گردد. وین به این مقاومت در برابر عوامل نافذ بیرونی اصطلاح «حصار پلاستیکی» گوید یعنی یک موقعیت قابل تغییر که در آن مرزهای خاص خانوادگی میتواند، عوض شود به صورتی که انگار از پلاستیک ساخته شده است که امکان ورود اطلاعات میدهد اما برای بیرون انداختن اطلاعات نامعقول خود انگار به شیوۀ غیر قابل پیش بین اما ارادی درب خود را میبندد و خانواده در برابر تهدید بیرون دایماً قواعد خود را عوض میکند. در سال ۱۹۵۷ عده ای از پژوهشگران عرصه خانواده و بیماری اسکیزوفرنی در «انجمن پیشگیری آمریکا» باهم دیدار کردند وآراء خود را به شکل کتاب خانواده درمانی گسترده [۱۴۳]که حاوی آراء ۱۵ صاحبنظر در مورد بیماری اسکیزوفرنی و خانواده بود منتشر شد (بوزرمنی-نگی وفریمو[۱۴۴]، ۱۹۶۵به نقل از پورافکاری).
۲-۱۰ نظریه مقابلههای شناختی
شناخت افکار و تفسیرهای فرد در مورد رویدادها به رابطه خود با آن رویدادها، اشاره دارد و شامل دیدگاه فرد راجع به زندگی خود و معنای آن میشود نظریه «حس انسجام» یک نظریه وجودی است که «انتونوفسکی[۱۴۵]» در سال ۱۹۸۷ ابداع کرده و از پژوهشهای مربوط به بازماندگان اردوگاههای کار اجباری سرچشمه گرفته است، از این جهت که این افراد علیرغم تجارب وحشتناک فشارزا در زندگی توانسته اند از نظر جسمانی و روانی سالم بمانند.فرانکل[۱۴۶] میگوید: «حس انسجام عبارت است از یک احساس اطمینان بادوام و پویا نسبت به این امور».
۱. محرکهایی که در طول زندگی از محیط درونی و بیرونی فرد بر میخیزند، سازمان یافته و قابل پیش بینی و توجیه پذیرند.
۲. فرد برای مراجعه به نیازهایی که این محرکها را بوجود آورده اند منابعی در اختیار دارد.
۳. این نیازها چالشهایی در خور سرمایه گذاری و صرف وقت هستند.
انتونوفسکی پس از بررسیهایش نتیجه گرفت افراد دارای حس انسجام بر این باور بوده اند که جهان قابل درک و مهار شدنی است و رویدادهای زندگی معنی دارند. (به نقل از فصیح،۱۳۷۱)
۲-۱۱ نظریههای خانواده
تخصص و حرفه خانواده درمانی نسبتا جدید است و ظهور رسمی آن به دهه های ۱۹۴۰، ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ برمیگردد. در سال ۱۹۳۸ «شورای ملی روابط خانوادگی» شروع بکار کرد. در سال ۱۹۴۸ اولین اثر درباره مطالعه خانوادههای اسکیزوفرنیک توسط«لایمن[۱۴۷]» صورت گرفت.
زمانی که باتسون[۱۴۸] مطرح کرد خانواده و حلقههای ارتباطی افراد خانواده در بروز و تشدید علایم اسکیزوفرنی در یکی از اعضای خانواده موثر است، توجه همگان بیش از پیش به اهمیت خانواده در اختلالات حاد روانی جلب شد. ویرجینیا ستیر بعد از باتسون و پیروانش، جی هیلی و جان ویکلند به تحقیقات گسترده ای در این زمینه پرداخته است. بحث پیرامون نقش خانواده در اسکیزوفرنی هنوز هم در جریان است و محققان بعد از باتسون به نحوه تأثیر خانواده در بروز و تشدید بیماری بیشتر پرداخته اند. آنچه در این بحث مد نظر ماست ذکر تاریخچه درمانهای سیستمی نیست. اما لازم به ذکر است که شکل گیری این دیدگاه که همه افراد خانواده بر هم موثرند و حتی کوچکترین اتفاقات در درون خانواده میتواند در روندی پیچیده بر نقشها، کارکردها، ارزشها و در نهایت بر رفتار و دیدگاههای همه اعضای خانواده تأثیر میگذارد.
این سیستم خانوادگی که ما درباره آن صحبت میکنیم در تـئوری از مرزهای خانواده فراتر میرود و اتفاقات تاریخی و تحولات اجتماعی را هم در بر میگیرد. به عبارت دیگر خانواده یک سیستم باز است که ناگزیر از تعامل با سایر سیستمهای اجتماعی میباشد.در تمام رویکردهای سیستمی روابط علی و معلولی مردود شمرده میشوند. یک نوع رابطه تعاملی چرخه ای و دو سویه که ابتدا و انتهای آن معلوم نیست، وجود دارد. )بارکر، ۱۹۷۵به نقل از سیدمحمدی).