مدت پادشاهی او یکصد و دوازده سال بود (۴۵۶، طبری (۲)) و به قولی یکصد و بیست سال (۴۸۲، طبری (۲)) (صدیقیان، ۱۳۸۶: ۲۵۱). او آتشکدههای بسیار نهاد و هیربدان را بر آن گماشت و مخالفان خویش را کشت (۱۲۹، آفرینش (۳)). پس از پیروزی گشتاسب بر ارجاسب کاخی را به نیکی بساخت و آن را خان گشتاسبیان نامید (۷۳، شاهنامه (۶)). گشتاسب با پیروزی بر ارجاسب به بلخ درآمد و به شکرانهی پیروزی آتشکدهای به نام آذرنوش بنا نمود (۱۲۷، ثعالبی) (دوستخواه، ۱۳۸۳: ۱۳۸، ۱۷۲-۱۷۳، ۲۱۹، ۴۲۲؛ عفیفی، ۱۳۷۴: ۳۶-۳۷، ؛ اوشیدری، ۱۳۷۱: ۴۰۹؛ بهار، ۱۳۷۸: ۱۵۶؛ راشدمحصل، ۱۳۷۰: ۱، ۱۰، ۱۲، ۲۳، ۳۲، ۳۴، ۳۶، ۳۹ و ۱۳۸۹: ۲۰۵، ۲۴۵-۲۴۶؛ فردوسی و شاهنامه سرایی، ۱۳۹۰: ۶۴۰، ۶۴۱-۶۴۷؛ صدیقیان، ۱۳۸۶: ۲۵۱، ۲۵۵، ۲۶۰؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۲۷، ۴۱، ۴۶، ۷۴).
۲۷-۱ husraw Ohrmazd¦n [خسروهرمزدان]: تنها شخصیت غیر اسطورهای در این متن خسروهرمزدان یا همان خسروپرویز است که این رساله در زمان او نوشته شده است و در قرن سوم هجری تدوین نهایی یافته است یعنی زمانی که خط پهلوی رو به فراموشی میرفته و فارسی نو جای خود را به آن میداده است.
۲۸-۱ Wahr¦m ī warz¦wand [بهرام ورجاوند]: پادشاهی است از دودهی کیانیان که در دین مزدیسنی به آمدن او در پایان هزارهی دهم از هند نوید داده شده است.
در نیایش تندرستی که هر روز زردشتیان میسرایند به عدهای از جاویدانان و بزرگان از جمله شاه بهرام ورجاوند درود فرستاده میشود. در زند وهومن یسن آمده است: “گفتش اورمزد که [ای] سپنتمان زردشت، چون دیو گزارده گوس [گزارده به معنی پریشان و گوس به معنی موی است] خشم به پیدایی آید به کوست خراسان. نخست نشانهها پیدا شود… و به کوست چینستان، اندر هندوان، پدر کیبهرام ورجاوند زاییده شود که بعداً کیبهرام ورجاوند زاده شود، که بعداً کدخدایی به او رسد.
پادشاهی زاید که پدر آن پادشاه از تخمهی کیان «باشد و» به یاری هوشیدر به هندوستان رود. در یکصد سالگی «او را» میل به زنان باشد و از او پادشاهی که در دین به نام “بهرام ورجاوند” خوانند، زاده شود آن شب که کی زاید، نشان به جهان رسد، ستاره از آسمان بارد، هنگامی که آن کی زاده شود، ستاره نشان نماید، “داداورمزد” گفته است که آبان ماه و بادروز (=روز بیست و دوم ماه آبان) پایان «زندگیِ» پدرِ آن پادشاه (=پدر بهرام ورجاوند) باشد. دربارهی بهرام ورجاوند پیداست که به پر فرهی فراز رسد و دیهیم فراز بندد، گمارده در مقامِ موبدان موبدی و مقامِ داورِ راستِ دین و این دههای ایران، که من اورمزد آفریدم، دوباره بیاراید. “بهرام ورجاوند” شاهزادهای کیانی است که اندکی پیش از ظهور نخستین نجات بخش، یعنی هوشیدر، قیام میکند و مزدیسنان را به رسیدن پیک نجات و رهایی امیدوار میسازد.
[بهرام ورجاوند] پهلوی: kay wahram، که لقب او به پهلوی war z¦wan است. او از نجات بخشان زردشتی است، در ادبیات پهلوی قطعه شعری هست مربوط به بهرام ورجاوند که در زیر نقل میگردد:
کی باشد که پیکی آید از هندوستان
که [گوید]: «آمد آن شه بهرام از دوده کیان،که [او را] است پیل هزار، بر فراز سران [شان] هست پیلبان، که آراسته درفش دارد به آیین خسروان».
بهرام ورجاوند نمادی از ایزد بهرام است که به صورت شاهی، سوار بر پیل سفید آراستهای، برای یاری ایرانیان در برابر بدخواهان و دشمنان، از کابل یا از هندوستان میآید (اوشیدری، ۱۳۷۱: ۱۷۹؛ راشدمحصل، ۱۳۷۰: ۱۳، ۱۶، ۳۹؛ بهار، ۱۳۷۵: ۱۹۸؛ آموزگار، ۱۳۸۶: ۸۳).
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۲۸-۲ payd¦gīh [ظهور]: (بهار، ۱۳۱۲: ۹۳) آن را “پیدا” ترجمه کرده است. (کیا، ۱۳۳۱: ۹)"پیدایی” ترجمه کرده است. (میرزایی ناظر، ۱۳۷۳: ۶۵) همچنین “پیدایی” ترجمه کرده است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۳)"پیدایی” ترجمه کرده است. نگارندهی واژهی “ظهور” را جایگزین مناسبتری دیده است.
۲۹-۱ p§øy©tan [پشوتن]: پشوتن بزرگترین پسر کیگشتاسب است. در اوستا فقط یک بار به اسم پشوتن، “پشوتنو” برمیخوریم، آن هم در ویشتاسبیشت. در فرگرد اول یشت مذکور در بند ۴، زردشت به کیگشتاسب دعا کرده، گوید: “بکند که تو از ناخوشی و مرگ ایمن بشوی چنانکه پشوتن شده.” پشو به معنی سزا رسانیدن و کیفر دادن و تنو به معنی تن است که جمعاً میشود تن به سزا، ارزانی، محکوم، به کیفر ارزانی. در بهمنیشت آمده که زرتشت از اهورامزدا خواست که گوپتشاه و گُشتفریان و چتروک میان پسر گشتاسب را که همان پشوتن باشد فناناپذیر کند تا به یاری جاودانان دیگر، سوشیانس را در کار نو کردن جهان و تازه گردانیدن گیتی همراهی نماید.
چنین گوید که پشوتن، پسر گشتاسپ، که او را چهرومَیان نیز خوانند، به کنگدژ بامی است. به همان سرزمین، پشیوتنِ گشتاسپان از سوی کنگدژ آید، با یکصد و پنجاه مرد پرهیزگار، و آن بتکده را که رازگاه ایشان بود، بِکَنَد و آتش بهرام را به جای آن بنشانَد. از گشتاسپ اسفندیار و پشیوتن زاده شدند. Øihr©may¦n، لقب پشیوتن، اوستا: paø©.tanu. این لقب در اوستا نیامده است.
و ایزد نریوسنگ و سروشِ پرهیزگار از چکادِ (=قله) بهِ دائیتی به کنگدژ، که سیاوش بامی ساخت، برود و بانگ کنند که: فراز روای پشوتن بامی! چهرومیان گشتاسپان آرایندهی فره و کیان و دینِ راست. و پشوتنِ بامی با یکصد و پنجاه مرد پرهیزگار، که هاوشت (=شاگرد) پشوتن اندو به مینویی جامهی سمورِ سیاهِ نیک دارند، فراز رود به وسیلهی اندیشهی نیک، گفتار نیک، کردار نیک، بالاروند و با آتشِ آبها هادختِ بغان یسن و من اورمزد را با امشاسپندان فراز ستایند. پشوتن بامی با یکصد و پنجاه مرد که «جامهی» سمورِ سیاه دارند، به سوی آذر فرهمند- که روشن پیکر خوانند و در دادگاه نشانده است که جان آذرفرنبغ پیروزگر است- فراز رود و به هم زوتی (=پیشوایی) او یزش فراز سازند. پشوتن گشتاسپان به یاری آذرفرنبغ و آذرگشنسپ و آذربرزین مهر به بتکدهی بزرگ، نشیم (=جایگاه گنامینویِ گناهکار، فرازرود، خشمِ خونین درفش و همهی دیوان و دروجان بد تخمه و جادوگران به آن ژرفترین دوزخ رسند. به هم کوشیِ (=همکاری) پشوتنِ بامی آن بتکده را بکنند (=نابود کنند). و من، دادار اورمزد با امشاسپندان به گریوهی “هوگر” آیم و به امشاسپندان بفرمایم که: (به همهی ایزدان مینویی گویند که: “بروید به یاری پشوتن بامی برسید!". من دادار، برای پشتیبانی به یاریِ پشوتنِ بامی رسم. و مهر دارندهی چراگاه فراخ، به پشوتن بامی بانگ کند که: “بِکَن، بزن (=نابود و تباه کن) بتکدهی نشیم دیوان را!. و پشوتن بامی و آذرفرنبغ و آذرگشنسب و آذربرزین مهر پیروزگر رسد، و آن دروج پر نیرو را بزند و آن بتکدهی نشیم دیوان بکند و یزش فراز سازند. پشوتن بامی به اروند و بهرود و این دههای ایران، که من اورمزد آفریدم، فراز رسد. پشوتنِ بامی چنین گوید که: “نابود بادا دیو و پری” نابود بادا دیو دروغ و بدی، نابود باشند دیوانِ تارتخمه. پشوتنِ بامی فراز رسد با یکصد و پنجاه مردِ هاوشت (=شاگرد) که «جامهی» سمور سیاه دارند، فراز رسد. و هنگامی که نزدیکِ آغازِ هزاره باشد، پشوتنِ گشتاسپان به پیدایی آید، فرّهی کیان پیروزگر به او رسد. و پس هنگامی که هزارهی هوشیدرماه آید، در «هزارهی» هوشیدرماه آفرینش روانتر و به نیروتر باشد و دروغ مار چهره را بزند و پشوتنِ گشتاسپان همان گونه دستور و رَدِ جهان باشد. پشوتن پسر گشتاسپ با هزار شاگرد که همگی قبای سمورِ سیاه در بردارند، درون کنگدژ است و از آنجاست که برای بر آراییِ دین به همراه شاگردان خویش بیرون میآید و دشمن را از ایرانشهر باز میدارد.
پشوتن گشتاسپان با هزار پیرو خود در کنگدژ اقامت دارند و در پایان جهان به ایرانشهر میآیند و دین و پادشاهی را دوباره مستقر میسازند.
اوستایی: Paøo-tanª- پهلوی: p§øyotan P§ø©tan در اوستا تنها یکبار در ویشتاسبیشت از پشوتن در زمرهی بیمرگان نام برده شده است (نک. زند اوستا، ج ۱۱، ص ۶۶۶). در دینکرد، پشوتن “فرمانروای فرّخ، بیمرگ، بی نیاز از خوراک، دارندهی تن بزرگ و نیروی کامل، پرفرّه و پیروزگر و همتای ایزدان” توصیف شده است (فردوسی و شاهنامه سرایی، ۱۳۹۰: ۶۵۹) ("دینکرد هفتم"، فصل ۵، بند ۱۲). در یادگار زریران از پسران گشتاسپ یاد شده است، اما نامی از پشوتن نیست. القاب پشوتن عبارت است از تَچرومان (کیا، ص ۲۱)، چهرومَیان (بندهش، ص ۱۲۷؛ زند بهمن یسن، فصل ۷، بند ۱۹؛ گزیدههای زادسپرم، فصل ۳۵، بند ۴) و چهرومییان (دادستان دینی، پرسش ۸۹، بند ۳). بنابر روایتهای دینی، پشوتن نیز، مانند بهرام ورجاوند، نخستین موعود زردشتی است که اندکی پیش از هوشیدر ظهور میکند. پشوتن “آرایندهی فرّه کیان و دین راست” برای ترویج و استحکام دین مزدیسنا از کنگدژ، مقرّ فرمانروایی خود، به همراه سپهسالارش، “خورچهر"، یکی از پسران زردشت، قیام میکند و به بازسازی دین بِهی و برپاداشتن آیینهای دینی و گسترش آن میپردازد. او به یاری آذرفَرْنْبَغ فرّخزادان، آذرگشسب و آذربرزین مهر، دیوان و جادوگران و بدتخمگان را نابود میکند (نک. بندهش، ص ۱۴۱-۱۴۲؛ زند بهمنیسن، فصل ۷، بند ۱۸-۲۴، ۲۶، ۳۷؛ روایت پهلوی، فصل ۴۹، بند ۱۲-۱۸، ماه فروردین روز خرداد، بند ۲۹). رسالت این جاودانان با تخریب بتکدهها و از میان بردن دیوان به پایان میرسد. به گفتهی ویدن گرن (ص ۱۵۷)، ایزدانی چون مهر و پهلوانانی چون فریدون و پشوتن نقشی سرنوشتساز در رستاخیز دارند. به اعتقاد بهار (ص ۱۹۹)، ظاهراً اسطورههای مربوط به پشوتن نباید قدمت بسیار داشته باشد، ولی چون پشوتن در پی قیام بهرام ورجاوند ظاهر میشود (نک. زند بهمن یسن، فصل ۷، بند ۱۷-۲۶)، بعید نیست که بعدها زردشتیان، به سبب علاقه به گشتاسپ، نام این پسر گشتاسپ (یعنی پشوتن) را هم در شمار جاویدانان جای داده باشند (بهار، همان جا). پشوتن در شاهنامه (فردوسی، ج ۵، ص ۲۲۶-۲۷۵، ۳۱۰-۳۱۵، ۴۳۳) در داستان هفت خان اسفندیار و داستان رستم و اسفندیار، به عنوان پهلوانی دلیر و خردمند نقش دارد. او در هفت خان و در سفرسیستان، رایزن اسفندیار و سردار سپاه اوست و همواره او را دلسوزانه اندرز میدهد تا از جنگ با رستم بپرهیزد. اما اسفندیار، به رغم توصیههای پشوتن با رستم میجنگد و سرانجام از او شکست میخورد. به روایت شاهنامه، پشوتن در داستان بهمن نیز، به هنگام لشکرکشی بهمن پسر اسفندیار به سیستان برای کینخواهی، او را از عاقبت کار بیم داد و گفت: تو تخت شاهی را از رستم یافتی، نه از گشتاسپ و اسفندیار (فردوسی، ج ۵، ص ۴۸۰-۴۸۳؛ ثعالبی مرغنی، ص ۳۸۷). او در شاهنامه تنها کسی است که دوست و دشمن از او به نیکی یاد میکنند. القاب “نیک مرد"، “فرّخ"، “دانا” و “گرامی” که شاهنامه (ج ۵، ص ۲۳۲، ۴۶۷، ۴۸۲) به پشوتن میدهد همه حاکی از شخصیت ممتاز اوست.
[پشوتن] پهلوی: pesotan، اوستا: paso.tanu- پسر گشاسپ کیانی. از او یکبار در ویشتاسپ یشتیاد شده است (بند ۴). در دیگر متنهای اوستایی از او یادی نشده است.او در اواخر هزاره زردشت، به نجات بخشی، از کنگدژ به ایرانشهر میآید. ولی ظاهراً اسطورههای مربوط به این قدیس دلاور زردشتی نباید قدمت زیادی داشته باشد و چون پشوتن به دنبال قیام بهرام ورجاوند ظاهر میشود، بعید نیست که در اصل تنها بهرام ورجاوند در اسطورهها بوده است و بعدها زردشتیان نام این پسر گشتاسپ را هم به سبب علاقه به گشتاسپ در شمار جاویدانان قرار داده و بعضی اسطورههای بهرام ورجاوند را به او نسبت داده باشند. در سی سالگی شاهی گشتاسب، هزاره سوم به سر آمد و هزاره چهارم رسید که در آن زردشت دین پذیرفت و آن را رواج داد. در همان هزاره اسکندر به ایرانشهر تاخت و اردشیر بابکان شاهی را باز آراست، تا شاهی به یزدگرد آمد و تازیان به ایرانشهر تاختند. از این پس، هیون و ترک به ایران میتازند و ستم میکنند تا کی بهرام از سوی کابل آید و مردم به او بگروند. پشوتن از کنگدژ با یکصد و پنجاه مرد میآید و هزاره پنجم آغاز میشود. آن هنگام که ایرانشهر به دست هیون و ترک ویران شود و بدی و ستم به مردم ایرانشهر کنند، آن هنگام از سوی کابلستان یکی آید که بدو فره از دوده خدایان است و [او را] کی بهرام خوانند، همه مردم با او باز شوند و به هندوستان و نیز روم و ترکستان، همه سوئی پادشائی کند. دین زردشت را برپا دارد. همان سرزمین پشوتن گشتاسبان از سوی کنگ دژ آید با یکصد و پنجاه مرد پرهیزگار و آن بتکده را که رازگاه ایشان بود بکند و آتش بهرام را به جای آن بنشاند. دین را به درستی فرماید و بر پا دارد. از صفحه ۱۹۶ تا ۱۹۸ بندهش، نام جاودانان زردشتی آمده است. بنابرآن، یشیوتن، پسر گشتاسپ، به کنگ دژ است (اوشیدری، ۱۳۷۱: ۲۰۰-۲۰۱؛ بهار، ۱۳۷۵: ۱۹۹، ۱۸۳، ۱۸۷، ۲۹۰ و ۱۳۷۸: ۱۲۷، ۱۴۲، ۱۵۱، ۱۹۳؛ راشدمحصل، ۱۳۷۰: ۱۵-۱۸، ۴۱، ؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۱۴۰؛ فردوسی و شاهنامه سرایی، ۱۳۹۰: ۶۵۹، ۶۶۱-۶۶۲).
۲۹-۲ gang-diz [کنگدژ]:در آبانیشت و زامیادیشت از کنگ سخن رفته و در نوشتههای پهلوی آگاهی بیشتری از آن در دست است. در بندهش، محل کنگدژ به سوی خراسان چند فرسنگ دورتر از دریای فراخکرد یاد شده است.
در مینوی خرد محل کنگدژ در سوی مشرق نزدیک دریاچهی ستویس در مرز ایرانویچ یاد شده و سودهایی که به سیاوش نسبت داده شده یکی زادن کیخسرو و دیگری ساختن کنگدژ میباشد. در زند و هومنیسن کنگدژ از ساختههای سیاوش آمده که رستاخیز از آنجا آغاز میشود. فردوسی در شاهنامه محل کنگدژ را سرزمین توران یاد کرده است.
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، خوارزم را مرکز سیاوش و سلطنت کیخسرو و دودمان او دانسته است. ابوبکر محمد بن جعفر الزشخی در تاریخ بخارا حصار ارگ بخارا یا قهندزبخارا را کنگدژ دانسته. دارمستتر در زند اوستا کنگدژ را بخارا یا خوارزم یاد کرده، و مارکوارت عقیده دارد که کنگدژ در محل بخارا بوده و در زبان چینی سمرقند را کهنگ گویند. کریستن سن یادآور میشود که این دژ در جانب شمال و در آن سوی دریاچهی وروکش میان کوههایی قرار دارد. در برخی از فرهنگهای فارسی محل کنگدژ را در بابل و ساختن آن را به ضحاک نسبت دادهاند (عفیفی، ۱۳۷۴: ۵۸۸).
۲۹-۳ ¦y§d [میآید]: (بهار، ۱۳۱۲، ۹۳)، (کیا، ۱۳۳۱: ۹)، (میرزای ناظر، ۱۳۷۳: ۶۷)، (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۳) هر چهار نفر را “آید” ترجمه کردهاند. نگارنده این فعل را طبق دستور زبان پهلوی مضارع اخباری آورده است به صورت “میآید".
۳۰-۱ huø§dar [هوشیدر]:در دوران هوشیدر اتفاقاتی میافتد که عمدهی آنها عبارت است از ایستادن ایزدمهر و خورشید به مدت ده شبانهروز در اوج آسمان. به مدت سه سال گیاهانی که به کار نیایند خشک نمیشوند یا به تعبیر دینکرد برای گیاهان سه سال همیشه بهار خواهد بود. انواع گرگها در یکجا گرد آیند و همه به صورت یک گرگ واحدی شوند که پنهانش چهارصد و پانزده گام و درازایش چهارصد و سی گام است. به فرمان هوشیدر مؤمنان به مقابلهی با این جانور میروند. اما با دعاهای دینی از عهدهی او بر نمیآیند. سرانجام با سلاحهای مختلف آن دروج (=دیو) را میکشند. در سدهی پنجم هوشیدر مَزَنها را که از نژاد دیواناند سرکوب میکند. افراط و تفریط ضعیف میشود و پیمان (=اعتدال) نیرومند میگردد. یکی از وقایع دورهی هوشیدر رسیدن دیو ملکوس، جادوگر هفت ساله است. که از تخمهی تور برادَروش قاتل زردشت است در سدهی چهارم یا پنجم یا به روایتی در پایان هزارهی هوشیدر به جادویی سرما و باران ایجاد میکند. سرانجام در زمستان چهارم به نفرین مزدیسنان (به روایت دینکرد به وسیلهی “دَهمان آفرین") ملکوس میمیرد، آنگاه مردمان و چهارپایان از وَرِجَمکَرد که قلعهای است که جمشید به منظور حفاظت مردمان از این باران و سرما ساخته است، بیرون میآیند و در جاهای مختلف اقامت میکنند و نسلشان افزایش مییابد. پس از گذشتن سدهی پنجم از این هزاره دو سوم مردم جهان پارسای و یک سوم بدکاراند.
با آمدن هوشیدر هزاره پنجم آغاز میشود. در هزاره اوشیدر، زمستان ملکوسان و در هزاره اوشیدر ماه رهایی ضحاک از بند، جهانیان را رو به سوی نابودی میبرد. هزاره پنجم، هزاره اوشیدر آغاز شود. او شیدر زردشتان، رهبر دین و پیامبر راستین، از [سوی] هرمزد آید، همان گونه که زردشت [دین] آورد، او نیز دین آورد و رواج بخشد. تنگی و خشکی کاهد، رادی و آشتی و بیکینی [اندر] همه جهان گسترش یابد. سه سال گیاهان را سرسبزی دهد. رود واتئنی به بلندی اسبی بتازد. چشمههای دریای کیانسه بازتازد. ده شبانه روز خورشید به اوج آسمان بایستد. گرگ سردگان همه نابود شوند. [اوشیدر] پهلوی: usidar، اوستا: uxsyat.arata- به معنای پروراننده تقوی. او نخستین فرزند از سه پسر زردشت است که نطفه ایشان در بن دریای کیانسه است و به هر هزار سالی پس از زردشت، دوشیزهای برای شستن خویش به دریای کیانسه میرود و به نطفهای باردار میشود.
در نامه دینکرد چنین آمده است:
«دیگر، نزدیک به پایان هزاره زردشت، باز به این کوشش آمدن و شگفت کوشیدن و نیز بدان روی است ده شبانه روز درنگ [خورشید به] فرجام هزاره زردشت و آغاز رسیدن اوشیدر به همپرسگی هرمزد، که ایستادن خورشید است به بالا [به] همان گونه، به نیروی دادار، [اهریمن] در آن کوشش نیز شکست یافتن و خورشید از همان جای باز به حرکت و سپری کردن آن درنگ آمدن.«از آن پس، نزدیک به فرجام هزاره اوشیدر، [اهریمن] باز به کوشش آمدن و شگفت کوشیدن، نیز بدان روی است بیست شبانه روز درنگ [خورشید به] فرجام هزاره اوشیدر و آغاز رسیدن اوشیدرماه به همپرسگی هرمزد و ایستادن خورشید به بالا، [به] همان گونه. اما در کتاب زند بهمن یسن داستان به گونهای دیگر مطرح میشود: «اوشیدر را پیداست که به یکهزار و هشتصد سال [پس از زردشت] بزاید. به سی سالگی به همپرسگی من، هرمزد، رسد و دین پذیرد. چون از همپرسگی بیاید، بانگ کند به خورشید اورانداسپ که «بایست!». «بایستد خورشید اورانداسپ ده شبانهروز. چون این ستود، همه مردم جهان به بهدین مزدیسان بایستند (تفضلی، ۱۳۵۴: ۸۸-۹۱؛ بهار، ۱۳۸۶، ۱۸۳، ۱۸۷، ۱۹۹، ۲۰۰).
۳۰-۲huø§dar¦n [هوشیدران]:در فروردینیشت، فروهر سه موعود ستاییده شده و چنین آمده: ما میستاییم کسی که سوشیانت پیروزگر نامیده خواهد شد، استوت اِرت نامیده خواهد شد. در زامیادیشت آمده: فرّ کیانی نیرومند مزداآفریده را میستاییم که به سوشیانتِ پیروزمند و به سایر دوستانش تعلق خواهد داشت. در وندیداد زردشت نابودی آفرینش دیوها و دیو ناسو و خناثی تی پری را تا ظهور سوشیانس پیروزمند که از شرق ظهور خواهد کرد درخواست میکند.
در ویسپرد مرد پاک و پارسایی که به سپندارمد و سخن سوشیانت پایدار است ستوده شده است. در بندهش دربارهی هوشیدران آمده: به هزارهی چهارم زردشت دین از اورمزد پذیرفت… به هزارهی پنجم هوشیدر زردشتان به دین نمودار شود. هزارهی ششم که آن را هزارهی هوشیدرماه خوانند پیدا بود، هوشیدرماه زردشتان به پیامبری از اورمزد آید، چون زردشت که دین آورد. او نیز دین آورد، و در جهان رواج دهد. در پایان سوشیانس زردشتان به پیدایی رسد و سی شبانهروز خورشید به بالاترین اوج آسمان بایستد.
در کتاب مطالعات ایرانشناسی آمده: چون هزارهی زرتشت سرآید، جای و کوهی است که آن جای کوه خدا خوانند، و قومی بسیار از جمله بهدینان آنجا نشستهاند و هر سال روز نوروز و چون مهرجان (=مهرگان) آید، آن مردمان دختران خانه را فرستند در آن آب نشیند، آن حال به ایشان گفته است که اوشیدر و اوشیدرماه و سیاوشانس (سوشیانت) از دختران شما پدیدار خواهد آمدن… .
پس، پنجم هزارهی اوشیدر آغاز شود. اوشیدرِ زردشتان، به دین رهبر، و پیامبر راستین، از (سوی) هرمزد آید. همانگونه که زردشت (دین) آورد. او نیز دین آوَرَد و رواج بخشد. تنگی و خشکی کاهد، رادی و آشتی و بیکینی (در) همهی جهان گسترش یابد. سه سال گیاهان را سرسبزی دهد. رود واتَئِنی به بلندیِ اسبی بتازد. چشمههای دریای کیانسه باز تازد. ده شبانهروز خورشید به بالای آسمان بایستد. گرگ سردگان همه نابود شوند. پس، چون هزارهی اوشیدر به سر رسد، ملکوسِ سیج سرشت، از تخمهی تورِ برادْروُش، که مرگ زردشت بود، به پیدایی رسد.
اورمزد گفت که: “ای زردشت سپیتمان! هنگامی که دیو گشاده موی خشم تخمه در ناحیهی خراسان به پیدایی آید، نخست نشانِ سیاه پیدا شود، هوشیدر زردشتان (=هوشیدر پسر زردشت) در دریاچهی فَرَزدان زاید- در سی سالگی به دیدار من اورمزد رسد- پادشاهی زاید که پدر آن پادشاه از تخمهی کیان «باشد و» به یاری هوشیدر به هندوستان رود. دربارهی هوشیدر پیداست که در سال یکهزار و هشتصد بزاید، در سی سالگی به دیدارِ من اورمزد رسد و دین بپذیرد. مهر دارندهی چراگاه فراخ به هوشیدر زردشتان بانگ کند که: (ای هوشیدر، آرایندهی دین راست، به خورشید تیزاسب بانگ کن که: “برو!"زیرا کشور ارزه، وروبرش و وروجرش و نیمهی خونیره بامی تاریک است). و هوشیدر زردشتان به خورشید تیز اسب بانگ کند که: “برو!". سرانجام دوران پرآشوب و تباه تسلط دیوان و دیوخویان میرسد و این با سالهای پایانی هزارهی زردشت هم زمان است. از این رو وقتی خرابی به اوج میرسد هوشیدر، نخستین نجاتبخش دین، قیام میکند تا دوباره جهان را از بدیها پاک کرده به نیکیها بیاراید. در یادگار جاماسبی آمده است: “گشتاسپ شاه از جاماسپِ بیدخش پرسید که هنگام آمدن آن پسر من چه نشانه و علامتی آشکار شود، جاماسبِ بیدخش گفت هنگامی که هوشیدر پیدا آید، این چند نشان در جهان پیدا باشد. یکی این که شب روشنتر باشد دیگر این که هفتورنگ جای بهلد «و» به سوی خراسان بگردد. سوم اینکه مردمان با یکدیگر مخالفت بیشتر ورزند. چهارم اینکه… . هوشیدر، نخستین فرزند از سه پسر آینده زردشت است که سی سال به پایان هزارهی زردشت مانده از مادر متولد میشود و پاکسازی جهان را از آلودگیهای دیوی به عهده میگیرد، جهان را از بدکاران و دیوخویان تهی میکند و آفرینش اورمزدی را میگستراند و آسایش مردمان را تأمین میکند (عفیفی، ۱۳۷۴: ۶۴۸-۶۴۹؛ بهار، ۱۳۸۶: ۱۸۷؛ راشدمحصل، ۱۳:۱۳۷۰، ۱۷، ۲۶، ۳۹، ۴۵).
۳۰-۱ s©ø¦ns [سوشانس]:در زامیادیشت محل ظهور او از مشرق و کنار دریای کیانسیه یاد شده و چنین آمده: هنگامی که استوت اِرتِ پیک مزدااهورا پسر ویسپ تئوروئیری از آب کیانسیه بدر آید، گَرز پیروزمند، آزنده گرزی که فریدون دلیر داشت هنگامی که اژیدهاک کشته شد… او دروغ را از اینجا، از گیتی راستی، بیرون خواهد کرد.
در فروردین یشت ما در سوشیانت چنین مورد ستایش قرار گرفته: فَروهَر پاکدین دوشیزه اَردت فذری را میستاییم، کسی که همچنین ویسپ تئورونیری نامیده میشود. از این جهت که کسی را خواهد زایید که همهی آزارهای دیوها و مردمان را دور خواهد نمود… در بندهش زادگاه سوشیانس، خونیرس (=کشور مرکزی) یاد شده و چنین آمده که: سوشیانس اندر خونیرس زاده شود، که اهریمن را نابود کند، و رستاخیز و تنِپسین کند. در زند وهومن یسن نیز پس از ظهور سوشیانس و نابودی فریب و پتیاره (=اهریمن) سوشیانس آفریدگان را پاک کرده و رستاخیز و تنپسین خواهد بود.
در مینوی خرد، کیخسرو از یاران سوشیانس یاد شده که به یاری خرد میتوانند رستاخیز و تنپسین را انجام دهند.
در بندهای ۸۸ تا ۹۶ زامیادیشت آمده: “پس از ظهور سوشیانس گیتی پر از عدل و حکمت گردد، سعادت روی آورد، اندیشه و گفتار و کردار نیک ظفر یابد، جهان از دروغ پاک شود،خشم نابود گردد، راستی به دروغ چیر آید، منش ناپاک از منش پاک شکست بیند، امشاسپندان خرداد و اَمرداد دیوهای گرسنگی و تشنگی را براندازند، اهریمن بگریزد". در بند ۱۰ یسنای ۲۶ آمده: “فروهر مردان پاک را میستاییم. فروهرهای زنان پاک را میستاییم. همهی فروهرهای نیک توانای پاک پارسایان را، از کیومرس تا به سوشیانت پیروزگر میستاییم". غالباً وِرِترغن یا ورترجن (بهرام) که در اوستا به معنی پیروزگر است، صفت سوشیانت شده است.
سی شبانهروز خورشید به بالای آسمان بایستد. نخست از جهانیان مردهی گرشاسپ، پسر سام، را برانگیزند، (تا) بیوَرْاسب را به گزرزَنَد و کُشد و از آفریدگان باز دارد. هزارهی سوشیانس آغاز شود که هزارهی او که تن- کِردار است، پنجاه و هفت سال بُوَد. دربارهی این سه پسر زردشت که اوشیدر، اوشیدرماه و سوشیانساند، گوید که پیش از آنکه زردشت جفت گیرد، آنگاه، ایشان فرّهی زردشت را در دریای کیانسه، برای نگاهداری، به آبان فرّه، که ایزد اناهید است، سپردند. اکنون نیز گویند که سه چراغ در بُنِ دریا بدرخشد، به شب (آنها را) همی بینند. یکی یکی را، چون ایشان را زمانهی خود برسد چنین شود که کنیزکی برای سرشتن بدان آب کیانسه شود و او را فرّه در تن آمیزد، آبستن شود. ایشان، یکی یکی، به زمانهی خویش، چنین زاده شوند.
سوشیانس آفرینش را دوباره پاک بسازد و رستاخیز و تنِ پسین باشد (=واقع شود). سه پسر زردشت یعنی هوشیدر، هوشیدرماه و سوشیانس هر یک به ترتیب در آغاز هزارههای بعدی ظهور میکنند و دین زردشتی را که بر اثر رواج نامردیها به بیسامانی کشیده شده است از نو رونق میبخشند. منظور از دریاچهی “سه تخمه"، دریاچهی هامون است. سبب آن که آنرا “سه تخمه” گفتهاند، آن است که نطفهی زردشت که سه پسر آیندهی او یعنی هوشیدر، هوشیدرماه و سوشیانس از آن خواهند زاد، در این دریاچه نگهداری میشود. سوشیانس، سومین و آخرین فرزند آینده زردشت است که سی سال به پایان هزاره هوشیدرماه از مادر متولد میشود. او آخرین نجاتبخش دین زردشتی است و هزاره او پنجاه و هفت سال به درازا میکشد و به رستاخیز میپیوندد.
سوشیانس پیروزگر که مرتب کنندهی مردگان است، در تن پسین رستاخیز را به یاری او بهتر میتواند انجام دهد. و سوشیانس با کیخسرو و آنان که رستاخیز و تنِ پسین کنند به سبب نیرو و یاری خرد (این کار را) بهتر میتوانند انجام دهند. سوشیانس در پایان هزارهی ششم ظهور میکند. در بازگشت از این گفتگو کیخسرو سوار بر “وایِ دیرنگ خدا” به استقبال سوشیانس میآید و کارهایی را که کرده است از قبیل برافگندن بتکدهی کنار چیچست و زدن افراسیاب تورانی شرح میدهد. بعد سوشیانس به کیخسرو میگوید که دین را بستای، کیخسرو دین را ستایش میکند. در آن مدت پنجاه و هفت سال کیخسرو فرمانروا و سوشیانس موبدان موبد است. در همین زمان طوس به نزد گرشاسب میرود و او را به دین میخواند و گرشاسب از بیم تیر طوس گرز خود را بر زمین میافگند و دین را میپذیرد پیش از برانگیختن مردگان سوشیانس سپاهی برمیانگیزد و به کارزار با دیو بدعت (=اَهلموغی) میرود، یشتی میخواند و آن دیو به بالا و پایین زمین میدود و سرانجام در سوراخ زمین میرود و شهریور امشاسپند بر این سوراخ فلز گداخته میریزد و او را محبوس میکند و سرانجام این دیو به دوزخ میافتد. با پنج بار یشت کردن سوشیانس همهی دیوان نابود میشوند. دورهی ۵۷ سالهی سوشیانس دورهی تکامل موجودات اورمزدی است همهی دیوان از نسل دو پایان و چهار پایان نابود میشوند، پیری و بیماری و مرگ و آزار و ظلم و بدعت و همهی بدیها از میان میرود. گیاهان همیشه در سرسبزی و رویشاند و همهی آفریدگان در خوشی به سر میبرند. هفده سال گیاه خوراک مردم است، سی سال آب و ده سال خوراکشان مینوی است.
۴۶- پنجاه و هفت سال به فرشگرد کرداری باز (=باقی مانده)، سوشیانس زاده شود «برای» به انجام رسانیدن آنچه که با زردشت آفریده شد. سوشیانس نیز در خونیره زاده خواهد شد. آخرین پسر زردشت که سوشیانس است جهان را به کلّی از بدی پاک میکند و بدان سان که در آغاز بود در میآورد و زمینهی فرشگرد (=بازسازی جهان) را آماده میسازد.
بندهش: رستاخیز و تن یسین رامرد پرهیزگار کند [که] هست سوشیانس پیروزگر. هزاره سوشیانس پنجاه و هفت سال است. سه منجی از دوشیزگانی زاده میشوند که هنگام سر شستن در دریاچه کیانسه، به نطفه زردشت آبستن میگردند و این چون سه چراغ است که در بن دریا میدرخشد. نزدیک به پایان هزاره اوشیدرماه، ضحاک از بند رها شود. بیوراسب بس آفریده را به دیوکامگی تباه کند اندر آن هنگام سوشیانس، پسر زردشت، به پیدایی رسد. سی شبانه روز خورشید به اوج آسمان بایستد. نخست از جهانیان مرده گرشاسب، سام، را برانگیرند. [او] بیوراسب را به گرز زند و کشد و از آفریدگان باز دارد. هزاره سوشیانس آغاز شود که هزاره او که تن کردار است، پنجاه و هفت سال بود.
در نامه دینکرد چنین آمده است:
سی شبانه روز درنگ [خورشید به] فرجام هزاره اوشیدماه و آغاز رسیدن سوشیانس پیروزگر به همپرسگی هرمزد و ایستادن خورشید به بالا [به] همان گونه به نیروی دادار، [اهریمن] اندر کوشش به کلی شکست یافتن و خورشید از بالا [به] همانگونه برفتن.». در پایان هزاره اوشیدرماه دختری به نام ارددبد به آب خواهد رفت و از او سوشیانس زاده خواهد شد. «ماه سپندارمذ، روز اشتاد، به گاه اوزیرین، به پیش نمازی سوشیانس و به اتفاق این شش فرشگردساز، برای قیام همه روشن تخمگان، نیایش فرشگردسازی را فراز سرایند نیایش که کرده شد، به همان گونه که جم در سوورای زرین [نواخت سوشیانس پیروزگر آن گاودم (=نفس را بگرداند و برخواند که «برایستید، دارای تن هستید، که [چون] در گذشتید ایردان [تن شما را] نگهداری کردند.». سوشیانس در هزاره سوم به پیامبری میرسد. و بخش گاهانی اوستا را به کار میگیرد. در هزاره سوشیانس رستاخیز برپا میشود. سوشیانس سپاه میآراید و به جنگ دروج میرود و با نیایش دینی وفلزگداخته، آنان را میمیراند. دیوان یکدیگر را میخورند و سروش آزدیورا از میان میبرد و هرمزد اهریمن را بدان سوراخی میراند که از آن آمده بود.سوشیانس با فرشکرسازان، با یاری هرمزد اجرای تن مردگان را فراهم میآورند. یزش بازسازی مرده را سوشیانس با باران [آغاز] کند و گاو هدیوش را بدان یزش کشند. از پیه آن گاو و هوم سپیدانوش آرایند و به همه مردم دهند و همه مردم جاودانه بیمرگ شوند.نرسی پسر ویونگهان، توس پسر نوذر، گیو پسر گودرز، پیرزد و استوزد، پسر پور و دخشت. ایشان به هنگام فرشکرد، به یاری سوشیانس آیند. دیگر سام یا کرشاسب است که ضحاک را خواهد کشت (عفیفی، ۱۳۷۴: ۵۶۲؛ اوشیدری، ۱۳۷۱: ۳۳۴-۳۳۵؛ بهار، ۱۳۷۵: ۱۵۴، ۱۸۳، ۱۸۸، ۲۰۰-۲۰۱، ۲۲۸، ۲۷۷، ۲۹۰ و ۱۳۷۸: ۱۴۲-۱۴۳؛ راشدمحصل، ۱۳۶۶: ۹۷، ۱۲۹، ۱۴۰ و ۱۳۷۰: ۱۹، ۳۶، ۴۰، ۴۶؛ تفضلی، ۱۳۵۴: ۴۵، ۷۲، ۸۷، ۹۳).
۳۶-۱ stard [گیج]: (بهار، ۱۳۱۲: ۹۴) در ترجمهی فارسی خود واژهی stard را آورده است. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۰) او نیز همچنین از همین واژهی پهلوی استفاده کرده است. (میرزای ناظر، ۱۳۷۳: ۷۱) از واژهی بیهوش استفاده کرده است که نگارنده در فرهنگ لغت مکنزی چنین معادلی برای این واژهی پهلوی نیافته است. نگارنده واژهی “گیج” را بهترین ترجمه برای “stard” یافته است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۴) نیز واژهی “گیج” را مناسب دیده است.
۳۸-۱ b§ hamb¦r§nd [پر کنند]: (بهار، ۱۳۴۷: ۹۴) این فعل را “به امبارند” ترجمه کرده. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۱)"بینبارند” آورده است. (میرزای ناظر، ۷۳:۱۳۷۳)"بینبارند” نوشته است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۴)"انبار کنند” ترجمه کرده است. نگارنده “پر کنند” را مناسبتر دیده است.
۴۷-۱padex[کامیاب]: (بهار، ۱۳۴۷: ۹۵) این واژه را “پتکان” ترجمه کرده است. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۱) در ترجمه خود واژه “پدیخ” که کلمه پهلوی است آورده است. (میرزای ناظر، ۷۵:۱۳۷۳ ) “نیکبخت” نوشته است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۵)"آسوده” ترجمه کرده است. نگارنده واژه “کامیاب” را مناسب تر دیده داست.
۴۷-۲ab§zag[پاک]: (بهار، ۱۳۴۷: ۹۵)"ابیژگ"در ترجمه خود آورده است. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۱)"ویژه"در ترجمه اش نوشته است. (میرزای ناظر، ۷۵:۱۳۷۳ )"ویژه” نوشته است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۵)"پاک"در ترجمه اش آورده است. نگارنده نیز واژه “پاک” را مناسب تر یافته داست.
۴۷-۳a-pety¦rag[بی بدختی]: (بهار، ۱۳۴۷: ۹۵)"اپتیارگ"واژه پهلوی را در ترجمه اش آورده است. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۱)"بی پتیاره” نوشته است. (میرزای ناظر، ۷۵:۱۳۷۳ )"بی پتیاره"ترجمه کرده است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۵)"بی پتیاره"آورده است. نگارنده نیز واژه “بی بدختی” را مناسب تر دیده داست.
۴۷-۴ frazaft[به پایان برسد]: (بهار، ۱۳۱۲: ۹۵) معادلی که برای این واژه آورده است “فرچفت” است. (کیا، ۱۳۳۱: ۱۱)"فرجفت” آورده است. (میرزای ناظر، ۱۳۷۳: ۷۷) از واژهی “فرجامید” استفاده کرده است. (عریان، ۱۳۷۱: ۱۴۰)"فرجام یافت” برای این واژهی پهلوی آورده است. نگارنده عبارت “به پایان برسد” را مناسبتر دانسته است.
فصل چهارم
راهنمای نگارش پایان نامه با موضوع بررسی متن پهلوی ماه فروردین، روز خرداد (حرفنویسی، آوانویسی، ...