۲- تفسیر ترتیبی صرف، گاهی ازیک جنبه به موضوع مینگردد و دیدی ناقص از موضوعات قرآنی به انسان میدهد؛ در حالی که تفسیر موضوعی دیدی جامع و کامل نسبت به موضوع میدهد.
۳- تفسیر ترتیبی، مقدمه تفسیر موضوعی به شمار میآید و تفسیر موضوعی بدون توجه به تفسیر ترتیبی و آیات قرآن صحیح نیست؛ چرا که بسیاری از قرائن موجود در آیات قبل و بعد (همچون سیاق) در تفسیر ترتیبی به دست میآید؛ ولی درتفسیر موضوعی اینگونه نیست.
۴- تفسیر ترتیبی، سلبی است و معمولاً بدون توجه به آیات دیگر قرآن و بدون طرح و نظریه یا موضوع قبلی انجام میگیرد؛ اما تفسیر موضوعی، اثباتی است؛ یعنی تفسیر آیات با توجه به آیات دیگر قرآن صورت میگیرد و نظر نهایی قرآن اثبات میشود. به عبارت دیگر؛ از تفسیر ترتیبی ارتباط آیات کشف نمیشود برخلاف تفسیر موضوعی.[۱۶۸]
۵- تفسیر ترتیبی، از نص شروع می شود؛ اما تفسیر موضوعی از واقع حیات بشری شروع میشود یعنی در تفسیر موضوعی، به موضوعاتی میپردازیم که برای بشر رخ مینموده و مشکل یا پرسشهای بشر است. اما تفسیر موضوعی، پاسخی به نیاز فعلی جامعه بشری است؛ از این رو کاربردی است.
( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۶- تفسیر ترتیبی، یک طرفه است یعنی مفسر، منفعل و شنونده است؛ اما تفسیر موضوعی، دوطرفه است؛ یعنی مفسر پرسش گر و فعال است.
۷- تفسیر موضوعی نسبت به تفسیر ترتیبی، رشد علمی بیشتری به بار می آورد.[۱۶۹]
۸- بهترین مورد والای در هدف است هدف درتفسیر ترتیبی فهم معانی قرآن است برخلاف تفسیر موضوعی که سعی دارد به دیدگاه های قرآن در مسائل مورد نیاز دست یابد.[۱۷۰]
با توجه به اینکه هر یک از شیوه های تفسیر ی قرآن علاوه بر مزایا، معایبی هم به دنبال دارد آیت الله مصباح یزدی شیوه ادغام هر دو روش را مطرح کرد آنجا که می فرماید:
در این شیوه که ترکیبی از دو شیوه قبلی است، هنگام تفسیر ترتیبی آیات به تناسب موضوع آیه، به آیات هم موضوع نیز توجه شده در عین ترتیب بودن، مباحث موضوعی نیز تا اندازهی مطرح میگردد. تفسیر ترتیبی- موضوعی، در واقع با هدف بهرهگیری از مزایا و دورماندن از آسیبهای هر دو تفسیر ترتیبی و موضوعی؛ به کار رفته است. البته چنین ترتیبی به طور کامل میسور نیست، زیرا مقتضای طبع هر یک از این دو روش آن است که قابل ادغام و جمع شدن با دیگری نیست.[۱۷۱]
۲-۱۸- تفسیر موضوعی در بوته نقد:
یکی از خردهها و اشکالاتی که بر تفسیر موضوعی گرفته اند اتکای به اسلوب و ساختار آیات و سور قرآنی است؛ یعنی با توجه به اینکه آیات و سوره قرآنی توقیفی است و کل سوره معنا و منظور خاصی افاده میکند جدا کردن آیات از یکدیگر خود با حکمت خداوند در تعارض است. یا صحیحتر بگوییم جغرافیای آیات طوری است که اجازه تفسیر موضوعی را نمیدهند. آیات در یک بستر جغرافیایی قرار دارند و لفظ و معنا با ما قبل و ما بعد مرتبطاند. سیاق کلام و فضای حاکم برآیات در فهم آیات دخیل است.
فلذا تفسیر موضوعی نمی تواند مجاز و مفید باشد. جواب: ساختار فعلی قرآن محصول جمیع شئوون قرآن است و چیزی ورای آن و بیگانه از آن نیست واین شئوون همان تجلی وآینه هدف وغایت خداوند است . اگر غالب و هدف ما در (فهم) منحصر شود و آن هم فهم و دستیابی به نظر مجموع قرآن پیرامون یک موضوع فکری یا علمی آیا میتوانیم همان اسلوب و ساختار قرآن را در فهم و رسیدن به نظر نهایی قرآن کافی بدانیم؟ در مقام عرضه به جامعه بشری چطور؟
در این صورت، باید برای ارائه نظر قرآن پیرامون یک موضوع، تفسیر ترتیبی مجموع آیات و سور را بی کم و کاست عرضه کنیم، حال آن که می بینیم چنین کاری غایت و هدف ما را تامین نمیکند.[۱۷۲]
اما در مورد (جغرافیای آیات) که مدعی هستند روش تفسیر موضوعی، آیات را در هندسه جدید و جغرافیا مصنوعی قرار میدهد که موجبات فهم و نادرستی از قرآن فراهم میآورد؛ درپاسخ باید گفت: برای آن استدلال، اشکالی بنیادین وارد است. وآن ناشی از عدم فهم دقیق درتفسیر موضوعی است. این خطا تا حدی زاده قصور خود مفسرین موضوعی است.
روشن است وقتی مفسر موضوعی از سر ساده انگاری بگوید: ما آیات متشابه موضوع را از سراسر قرآن گردآوری میکنیم و در کنار هم قرار میدهیم آنگاه به مطالعه آنها می نشینیم وسرانجام به فهم نظر قرآن در باب آن موضوع میرسیم، صد البته براین تعریف اشکال عدم رعایت جغرافیا آیات وارد خواهد بود. این اشکال ناشی از همین خام نگری و ساده انگاری است. برخلاف ظاهر امر، تفسیر موضوعی روش پیچیده ی است و عناصر خود آگاه و ناخودآگاه بسیاری در آن نقش دارد.
نکتهی که این میان روشنگر است و می تواند پاسخ گویی استدلال فوق باشد. این است که تفسیر موضوعی گردآوری فهم هاست یعنی در تفسیر موضوعی، این (فهما) هستند که کنار هم میآیند نه آیات ؛ظاهر امر این است که آیات متشابه الموضوع در کنار هم گرد آمدهاند و درست همین ظاهر بینی، رهزن بعضی شده است، اما در واقع گرد آوری و گزینش آیات، مسبوق به دو چیز است: یکی داشتن تئوری و منظر خاص که آیات گزیده در سایه آن تئوری جمع شوند و دیگری داشتن فهمی مجزا از یکایک آیات. اگر تئوری نداشتیم، بین آیات نیز، ربطی نخواهیم دید و لذا کار گزینش آیات عملا امکان پذیر نخواهد بود و همین طور، اگر فهمی از آیات نداشته باشیم، گزینش آیه از میان آیات بی معنا خواهد شد.[۱۷۳]
از آنجا که آیات، هرکدام جداگانه در بستر و جغرافیای طبیعی خودشان فهم میشوند و سپس (فهما) گردهم میآیند اشکال عدم عنایت به جغرافیای طبیعی آیات در سایه تفسیر موضوعی خود به خود منتفی میگردد.[۱۷۴]
فصل سوم: آیت الله جوادی آملی و تفسیر موضوعی قرآن
بخش اول: روش تفسیری درتفاسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی
بخش دوم: ویژگیهای تفسیر موضوعی در آثار آیت الله جوادی آملی
بخش سوم: نمونه هایی از تفسیر موضوعی در آثار آیت الله جوادی آملی
۳-۱- بخش اول: روش تفسیری در تفاسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی
روش تفسیری، مستند یا مستنداتی است که مفسر بر پایه آن، کلامی را که خود ساخته و پرداخته، به عنوان تفسیر کلام خداوند قلمداد میکند.[۱۷۵] بر پایه ای این تعریف، روش تفسیری آیت الله جوادی آملی را در تفسیر مرور می کنیم.
۳-۱-۱-کاربردروش قرآن به قران در تفسیر موضوعی:
تفاسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی به طور کامل وابسته به دیدگاه قرآن می باشد و فهم قرآن در خود قرآن جستجو شده است که همان روش قرآن به قرآن است.
به عنوان مثال ایشان در کتاب (هدایت در قرآن) یکی از عوامل شرک را لجاجت و تعصب میداند و میفرماید: لجاجت حرفی است که اگر کسی گرفتار آن شود هیچ استدلال منطقی را نمیپذیرد، مسلماً چنین انسانی در هیچ شرایطی تحت هدایت الهی قرار نمیگیرد، گاهی اشیائی را که صرفاً در جهت منافع مادی آنها باشد پیشنهاد می دادند و بر فرض تحقق خواستهای شان باز می گفتند اینها سحر و جادو است آیه زیردرخواستهای آنها را نشان می دهد .
(وَقَالُواْ لَن نُّؤْمِنَ لَکَ حَتَّى تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ یَنبُوعاً أَوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّهٌ مِّن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلالَهَا تَفْجِیراً أَوْ تُسْقِطَ السَّمَاء کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً أَوْ تَأْتِیَ بِاللّهِ وَالْمَلآئِکَهِ قَبِیلاً)[۱۷۶]
این آیات نشان دهنده لجاجت مشرکان سر زمین حجاز است . دعوت به توحیدهمراه با براهین، کار پیامبر اسلام بود و مشرکان جاهل در برابر آن؛ در خواست های نا معقول می خواستند. خواستهای آنان عبارت از: خارج کردن چشمه های آب در مکه، یا داشتن باغی مملو از درختان خرما و انگور که در لابه لای درختانش جویبارهایی در جریان باشد، یا آسمان را به صورت قطعه قطعه ساقط کند.
جوابی که قرآن کریم اجمالاً به این قوم لجوج داده عبارت از این است (قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ کُنتُ إَلاَّ بَشَراً رَّسُولاً)[۱۷۷] یعنی شما از من در خواست می کنید که آنچه می خواهید انجام دهم و با اراده خود در جهان تاثیر گذارم در حالی که من بشری از شما هستم که به رسالت مبعوث شده ام. جواب تفضیلی قرآن کریم، به صورتهایی متنوع نازل شده است .
الف (وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَـذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِینٌ)[۱۷۸]
اگر کتابی بر روی کاغذ بر تو نازل کنیم مشرکان آن را با دستهای خود لمس کنند باز این چیز جز سحر آشکار نمی دانند. ریشهی رفتارهای غیر منطقی لجاجت است.
ب (وَلَوْ فَتَحْنَا عَلَیْهِم بَاباً مِّنَ السَّمَاءِ فَظَلُّواْ فِیهِ یَعْرُجُونَ لَقَالُواْ إِنَّمَا سُکِّرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَّسْحُورُونَ)[۱۷۹]
اگر دری از آسمان به روی آنها می گشودیم و از آنها بالا می رفتند می گفتند ما چشم بندی شده ایم و ما را سحر و جادو کرده اند .آیا جز لجاجت اسم دیگری میتوان بر این رفتار مشرکان ومنافقان گذاشت که بعداز روشن شدن حق باز به انکار حق و شرک اصرار ورزند.[۱۸۰]
۳-۱-۲-بهره گیری از روش قرآن به سنت در بررسی موضوعی:
قرآن، تبیین خود را به سنت وعترت ارجاع می دهد (وانزلنا علیک الذکر لتبیین للناس مانزل الیهم)[۱۸۱]؛ بنابراین استفاده از سنت برای فهم قرآن، یاری جستن از یک منطق وحی برای توضیح منطق دیگر است.[۱۸۲] البته کاربست سنت برای فهم قرآن در گرو مقدماتی است، آشنایی بازبان حدیث، فهم مطلق و مقید، عام و خاص، اجمال و مبین و….ازجمله این مقدمات است.[۱۸۳]
استاد فرزانه آیت الله جوادی آملی در جای جای تفاسیر موضوعی خود از روایات پیامبر و ائمه معصومین الهام گرفته اند و این نشان دهنده همان حدیث معروف ثقلین که قرآن و عترت جدایی ناپذیرند و استاد با توجه به این اصل به تفسیر پرداخته اند که محکم و متقن بودن تفسیر موضوعی ایشان را نشان میدهد.
به عنوان مثال در کتاب (مراحل اخلاق در قرآن) در مورد (نزاهت مومنان از شرک) این گونه فرموده اند. قرآن روح مومن را طاهر و پاک از هر تیرگی و تاریکی میداند و افراد با ایمان را فرزندان این حقیقت میداند (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ)[۱۸۴] و افراد با ایمان را یک حقیقت روشن کرده است و آن ایمان آنان است، یعنی ایمان به منزله پدر است و مومنان به منزله فرزندان این پدران. بعد با استفاده به روایت از امام باقر (ع) که می فرماید: رسول اکرم (ص) در معراج از خدای سبحان پرسید: جایگاه مؤمن نزد تو چگونه است، خداوند فرمود: اگر کسی به مومن اهانت کند، مثل آن است که به جنگ با من بر خواسته است.[۱۸۵]
بر این اساس اعلان جنگ با خدا که در باره ربا خواران آمده است ( فاذنوابحرب من الله)، اختصاص به ربا ندارد، هتک حیثیت مومن نیز، به منزله مجادله با خداست.
حضرت باقر ( ع ) می فرماید: (المُؤِمِنُ لا یَنجسّهُ شَی)[۱۸۶] رذیلت وتیرگی به مومن نمی آید و مومن در قبال خدا برای احدی استقلال قائل نیست.[۱۸۷]
۳-۱-۳- استفاده از مباحث کلامی:
مراد از تفسیر کلامی، تفسیری است که بر مفسر باتکیه بر قواعد عقلانی ونقلی آیه ای را تبیین می کند. این قواعد، مجموعه اصول کلی هستی شناختی،ارزش شناختی و استلزامات بیواسطه آنها است. [۱۸۸]
چند نمونه از این تفسیر در کلام مفسر آملی به این قرار است:
الف) به عنوان مثال در بخش (تثلیث نصارا ) با برهان های عقلی و نقلی، خیلی شیوا به شرح و توضیح پرداخته اند؛ایشان می فرماید: نصاراکه برای خداوند شریک و فرزندی قائل شدند ،قرآن کریم جواب محکمی دادند، اگر سبب اعتقاد شما به الوهیت حضرت مسیح( ع) این است که بدون داشتن پدر متولد شد باید این سمت را درباره حضرت آدم به طور مسلم بگویید، وچون نه پدر داشت نه مادر (إِنَّ مَثَلَ عِیسَى عِندَ اللّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثِمَّ قَالَ لَهُ کُن فَیَکُونُ)[۱۸۹] بینیازی یکی از صفات خداست در حالی که حضرت مسیح و مادرش هر دو محتاجند (مَّا الْمَسِیحُ ابْنُ مَرْیَمَ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ وَأُمُّهُ صِدِّیقَهٌ کَانَا یَأْکُلاَنِ الطَّعَامَ)[۱۹۰] آن موجودی که محتاج به غذاست، نمیتواند سمت الوهیت داشته باشد.
دلیل مزبور بر اساس قیاس استثنایی به این صورت تنطیم میشود که اگر حضرت مسیح و مادرش خدا بودند کسی قدرت هلاکت آنان را نداشت، لیکن خدا می تواند آنهارا هلاک کند، پس آنان خدا نیستند و سهمی از الوهیت و ربوبیت خداوند ندارند، در این برهان همه افراد یکسان تلقی شده اند و فرقی بین مسیح و دیگران نیست، قادر مطلق خداست و ماسوای الله هم مقهور قدرت اوست. [۱۹۱]
ب- بحثهای کلامی دیگری که داشتند (بحث کلامی شفاعت) است که آیت الله جوادی آملی ابتدا اشارات کلامی متکلمان را مطرح می کند.
محقق طوسی در متن تجرید می گوید:
(شفاعت به اجماع علما پذیرفته شده است، اما برخی قائلند که شفاعت برای زیادتی سود است، اما شفاعت از ناحیه امت در حق حضرت محمد (ص) باطل است.[۱۹۲]
علامه حلی در شرح آن می فرماید: (نبوت شفاعت حضرت پیامبر(صل الله علیه وآله) مورد اتفاق دانشمندان اسلامی است؛ چنان که خداوند متعال می فرماید: (عَسَى أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَامًا مَّحْمُودًا)[۱۹۳] که در تفسیر آن به شفاعت تعبیر آوردهاند، ولی در تعیین حدود آن اختلاف دارند)[۱۹۴]
بعد علامه جوادی می فرماید: بر این اساس خواجه طوسی و علامه حلی (شفاعت، فقط برای زیاد کردن منافع) را، باطل می دانند وگرنه لازم می آید که امت شافع پیامبر باشد؛ زیرا برای او طلب زیادتی منافع می کند؛ یعنی در مواردی که برای پیامبر علو درجات را خواهانند باید شفیع آن حضرت محسوب گردند، حال آن که چنین چیزی باطل است. و در ادامه با تذکری اینگونه آوردهاند که:
۱- شفاعت عالی از دانی در هر دو مورد صحیح است. درخواست علو درجه برای رسول اکرم شفاعت نیست.[۱۹۵]
۳-۱-۴- بهره جستن از روش عرفانی:
در تفسیر موضوعی استاد فرزانه روش عرفانی هم دیده میشود که نشان از تسلط کامل بر مبانی عرفانی، خطوط کلی کشف و اقسام گوناگون شهود است، لذا در عین دعوت به تهذیب نفس و تزکیه از قرآن، و حمایت از ریاضت مشروع ؛هرگز کشف عرفانی خود و دیگران را معیار تفسیر قرار نمیدهند و در بین وجوح و احتمالات گوناگون، آن وجه یا احتمالی که راه کشف را ببندد و مسیر تزکیه نفس را سدّ کند نمیپذیرفتند.[۱۹۶] شاهد مثال آن:
الف- آیت الله جوادی، ابتدا عمودی بودن سیر و سلوک را با آیات قرآن اثبات کرده اند، نظر دارند که سیر و سلوک عرفا، سیری عمودی است؛ نه افقی و منظور از (عمودی) در این جا عمودی و هندسی الهی است، نه در هندسه طبیعی، یعنی به مکابت برتر راه یافتن، نه (به مکان برتر) رفتن.
در سوره مجادله خداوند می فرماید: (یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ)[۱۹۷] کسی که سیر صعودی کند، خداوند او را (مرتفع )می سازد و ذات اقدس اله از این سیر به (رَفَعَ) یاد می کند، چنانکه در سوره فاطر از این سیر به « صعود» تعبیر شده است (إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ)[۱۹۸] بنابراین از این دو تعبیر «رَفَعَ» و «صعود»، معلوم میشود که سیر و سلوک عمودی و مکانت طلبی است، نه افقی و مکان خواهی.[۱۹۹]