سقاف در ادامه میگوید: حقیقت دین این است که وهابیت از بطن سلفیه زاده شده است و محمدبن عبدالوهاب کسی است که افکار ابن تیمیه حنبلی را تبلیغ میکرد (طبسی ،۱۳۹۲: ۲۲).
۳-۵-۴- مهمترین اشتراکات دیوبندیه و وهابیت :
شبه قارهی هند، یکی از قطبهای جمعیتی و اندیشهای جهان اسلام است. اگر در گذشته، مصر مهد اندیشه های اسلامی بود، دیر زمانی است که شبه قارهی هند نیز مرکز تحولات و خواستگاه اندیشه های اصلاحی یا افراطی است. فضای سیاسی، اجتماعی و مذهبی شبه قاره، عموماً، و به ویژه پاکستان، پس از تقسیم شبه قاره، به خاستگاه ستیز میان مذاهب اسلامی تبدیل شده است؛ تا آن جا که سلفیهای افراطی، این منطقه را بهشت خودمیدانند. تکفیر در این منطقه امری طبیعی است و مذاهب مختلف به سادگی یکدیگر را تکفیرمیکنند. از چنین فضایی، بیش از همه، سلفیگری افراطی عربستان بهره برداری کرده و با تلاش برای همگرایی جریانهای سلفی موجود در این منطقه، به خوبی از این جریانها استفادهی ابزاری می کند. با وجوداین، اشتراکات این دو نحله به شرح ذیل اشاره میگردد. از نظر تاریخی نیز، شکل گیری وهابیت و دیوبندیه فاصله زمانی زیادی با هم نداشته، اما هر دو جریان، احیایآموزههای اسلامی را در سر داشتند، با این تفاوت که نگرانی دیوبندیان بیشتر از تهاجم فرهنگی غربی بود و درصدد بودند با گسترش فرهنگ اسلامی، مسلمانان را از این خطر نجات دهند؛ علاوه براین، ابن عبدالوهاب مدعی بود که بسیاری از مسلمانان از حقیقت اسلام فاصلهگرفته و گرفتار انواع خرافات و رفتارهای مشرکانه گردیدهاند. از این رو، ضروریترین وظیفه خود را به اصطلاح مبارزه با شرک و کفرمیدانست. در نهایت هر دو جریان در گذر زمان موفقیتهای زیادی در اهداف تعریف شده خودشان داشته اند، منتها دیوبندیان بیشتر از راه گسترش مدارس مذهبی و تبلیغات دینی، و وهابیت از راهکشتار مسلمانان و قدرت نظامی و اقتصادی کار خود را پیش میبردند (رفیعی ،۱۳۹۰: ۲۷). درحقیقت، فرقههای وهابی و دیوبندی به منظور گسترش اندیشه های خود در میان مردم، به ویژه جوانان، دست به ایجاد مدارس مذهبی زدند و برای توسعه هر چه بیشتر این مراکز تلاش کردند.
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
۳-۵-۵- اندیشه های وهابیگری وسلفیگری:
پذیرش عقیدهی تشبیه و تجسیم در حق خدای متعال؛
مخدوش کردن بزرگداشت پیامبراکرم صلالله علیه و آل و کینهتوزی آنها با اهل بیت و بی احترامی به ایشان؛
تروریسم فکری، یا همان متهم کردن مخالفانشان به شرک و کفر و بدعت؛
به رسمیت نشناختن هیچ یک از فرقههای اسلامی و کینهتوزی نسبت بدانها؛
ستیزهگری آنان با تصوف اسلامی و نمادهای آن همچون مجالس ذکر دسته جمعی و زادروزها؛ و زیارت حرم پیامبران و صحابه و اولیا و کسانی از این دست و بدعت و خرافه دانستن اینگونه اعمال؛
به رسمیت نشناختن مفسران پیشوا و کتب تفسیر و ناسازگاری سازشناپذیر با تأویل و مجاز که از اصول درکزبان عربی و شیوه های آن است؛
گرایش آنها به استدلال حدیثی و دوری و رمیدگی از استدلال قرآنی، و از همین قبیل است سخن جلودار آنها بربهاری حنبلی: «اگر دریافتی دوستی که به نزد او حدیث میبری، ازحدیث بیزاراست و دانستی که به قرآن گرایش دارد، بیهیچ تردیدی او زندیق است، پس از نزد او برخیز و رهایش کن».
به رسمیت نشناختن اجماع و معتبردانستن این سخن که: « هر که ادعای اجماع کند دروغگوست».
چنگ درزدن آنها به اجماع تنها در اموری است که با خواست آنها همسوست، مانند مسأله علوّ خدا و این که خدا در آسمان است. خداوند از اینگونه نسبتهابسی منزّه است.
ناسازگاری آنها با عقل و عقلانیت و گفتگو و داشتن رفتاری در جهت تحمیل اندیشه خود به دیگران؛
کنار نهادن قیاس بجز در مسأله تشبیه خدا به خلق؛
پافشاری آنان بر خطایشان و زیربارحقنرفتن، اگر کلام حقی بر زبان دیگران جاری شود. (حسن بن علی سقاف ،۱۳۹۰: ۷۷ و ۷۸ و ۷۹).
۳-۵-۶- مقایسه تطبیقی سلفیگری دیوبندی و سلفیگری وهابی
با نگاهی گذرا به عقاید وهابیها و دیوبندیها، به سادگی میتوان به تفاوتهای بسیار میان این دو پیبرد که اجمالاً برخی ازآنها عبارتند از:
عقلگرایی: در اندیشهی وهابیها که متأثر از اندیشهی ابن تیمیه است، عقل جایگاهی ندارد و تنها بر نقل تأکیدمیشود. وهابیها با پیروی کورکورانه از سلف، که دایرهی آن نیز بسیار گسترده است، بدون هیچگونه تعقل و اندیشهای، در را به روی عقل میبندند؛ در حالی که شاه ولیالله دهلوی به عنوان الهام بخش اندیشهی دیوبندی، برای عقل و اجتهاد همیت نسبی قایل بود. وی عنصر اجتهاد را ضروری میدانست و پیروی صرف و بدون اندیشه از گذشتگان را بدون در نظر گرفتن شرایط روز، نمیپذیرفت.
تقریب: سلفیگری وهابی، بنیان کار خود را برفرقهگرایی و تکفیر مسلمانان گذاشت. از همان آغاز، محمدبنعبدالوهاب با کافر خواندن مسلمانان، خون آنان را مباح شمرد و به کشتار ایشان پرداخت؛ در حالی که شاه ولیالله دهلوی، در تقویت بنیههای امام مالک و شافعی پرداختند؛ اما شاه ولیالله دهلوی، هر چندخود حنفی بود، تقلید از امامان دیگر مذاهب فقهی را نیزجایز شمرد. وی حتی برای نزدیکی بیشتر، کوشید تا مشربفلسفی وحدت وجود ابنعربی را با مشرب عرفانی وحدت شهود شیخ احمدسرهندی پیوند دهد. طریقت: طریقت یکی از اصلهای مهم دیوبندی است. شاه ولیالله دهلوی و پیروان وی، همه طریقتی هستند و طریقت را مکمل شریعت میدانند. دیوبندیها افزون برداشتن رهبران دینی، قطب های طریقتی نیز دارندکه مهمترین آنها شخصی به نام حاجیامدادالله مهاجر مکی که به عنوان مرشد و رییس طریقت دیوبندیها شناخته می شود.
اختلاف درباره تصوف: در حالی که مکتب دیوبند یک فرقهی صوفی به شمار میرود؛ وهابیت
بشدت با تصوف سرجنگ دارد. وهابیها، تصوف را یکی از عوامل انحراف مسلمانان و قطبهای صوفیه را کافر و مشرک میشمارند.
مذهب: وهابیها خود را به غلط پیرو احمدبن حنبلی می-نامند، در حالی که دیوبندیها پیرو مکتب ابوحنیفه[۷۲] هستند. همچنین، مکتب کلامی شاه ولیالله دهلوی ماتریدی بود؛ اما وهابیها خود را پیرو هیچ یک از مکتبهای کلامی نمیدانند، علمکلام را صرفا ًنقلی میدانند و پرداختن به مباحث کلامی را کفرمیشمارند. چنین وضعیتی موجب شده است که دیوبندیهاکتابهای بسیاری را در رد عقاید وهابیت بنویسند. یکی از این آثار، کتاب عقاید اهل سنت و جماعت در رد وهابیت است که به قلم عالم بزرگ دیوبند، مولاناخلیل احمدسهارانپوی نگاشته شده و یکی از روحانیان به نام اهل سنت، آن را به فارسی ترجمه کرده است (موسوی،۱۳۹۱: ۴۶ و ۴۷).
۳-۶- دوره های سلفیگری درشبه قارهی هند:
شبه قارهی هند، یکی از قطبهای جمعیتی و اندیشهای جهان اسلام است. اگر در گذشته، مصر مهد اندیشه های اسلامی بود، دیر زمانی است که شبه قارهی هند نیز مرکز تحولات و خواستگاه اندیشه های اصلاحی یا افراطی است. فضای سیاسی، اجتماعی و مذهبی شبه قاره، عموماً، و به ویژه پاکستان، پس از تقسیم شبه قاره، به خاستگاه ستیز میان مذاهب اسلامی تبدیل شده است؛ تا آن جا که سلفیهای افراطی، این منطقه را بهشت خود میدانند. تکفیر در این منطقه امری طبیعی است و مذاهب مختلف به سادگی یکدیگر را تکفیرمیکنند. از چنین فضایی، بیش از همه، سلفیگری افراطی عربستان بهره برداری کرده و با تلاش برای همگرایی جریانهای سلفی موجود در این منطقه، به خوبی از این جریانها استفادهی ابزاری می کند. در این قسمت به دوره های سلفیگری در شبه قارهی هند پرداخته می شود.
۳-۶-۱- دوره اول سلفیگری:
۳-۶-۱-۱- شاه ولیالله دهلوی
برای یافتن ریشه های سلفیگری در شبه قاره باید به قرن دوازدهم، دوره محدث بزرگ شبهقاره، شاه ولیالله دهلوی بازگشت. شاه ولیالله دهلوی (۱۱۱۴-۱۱۷۶) شخصیتی چند بعدی بود که در زمینه های گوناگون، از جمله فقه، کلام، ادبیات و حدیث تبحر داشت. در قرن دوازدهم دو جریان موازی و هم زمان، شکلگرفت. جریان وهابی به رهبری محمدبن عبدالوهاب در منطقه نجد و حجاز آغاز شد و در آن جا رشد کرد. دوم، جریان دهلوی که خاستگاهش منطقه شبه قاره بود و در میان مسلمانان این منطقه رشد یافت. گویا شاه ولیالله مدتی در مدرسههای نجد و حجاز تحصیل کرده بود و هم زمان، محمدبن عبدالوهاب نیز در همان مدرسهها مشغول به تحصیل بوده است؛ اما شواهدی که دلالت بر ملاقات یا ارتباط این دو با یکدیگر داشته باشد، موجود نیست. با این حال، میان اندیشهای سلفی شاه ولیالله دهلوی و محمدبن عبدالوهاب تفاوتهای اساسی و بنیادینی دیده می شود. دوره شاه ولی الله دهلوی، دوره حضور استعمار انگلستان و رشد اندیشه های هندویی در میان مسلمانان بود؛ از یک سو، خرافات و اندیشه های انحرافی هندوها و دیگر ادیان محلی شبه قاره، جامعه مسلمانان را تهدیدمیکرد و از سوی دیگر، استعمار انگلستان در پی نابودی فرهنگ و جامعه اسلامی در شبه قاره بود. شاه ولیالله برای احیای دین، روش حدیثگرایی را برگزید. به نظر وی، علت انحطاط دین و پیرایش خرافات درآن، دوری ازمنابع حدیثی بود؛ ازاین روکوشیدباردیگرنگاه به حدیث رادرمیان مسلمانان شبه قاره زنده کند. اما او از ابنتیمیه نیز تأثیر پذیرفته بود. در مسالهی توحید، نگاهی افراطی داشت. به نظر او، یاری خواستن از غیرخدا، مانند اولیایالهی، برای برآوردن حاجت، نذرکردن برای آنان با انگیزه رفع بیماری، سوگند به نامهای غیرخداوند، و مانند اینها، همگی در زمرهی شرکت قرار میگرفتند. چنین رویکردی او را در برابرنحلههای تصوف رایج در هند قرارمیدهد. البته حدیث گرایی و دیدگاه وی در بارهی مباحث شرک و توحید، به معنی عقلستیزی مطلق او نبود. وی برای بررسی احادیث و منابع دینی، اصل اجتهاد را میپذیرفت و معتقد بود که مجتهدان و عالمان اسلامی در رویارویی با اوضاع و احوال جدید، به جای پایبندی به راه حلهای پیشین، میتوانند به گونه ای کارآمد درصدد ارائه پاسخ های جدید برآیند. با این حال، وی اجتهاد را منحصر به امورفرعی محدود میدانست و در مسایل اعتقادی، برای عقل ارزشی قایل نبود. به نظر او، مردم در مسایل اعتقادی باید اعتقادات بزرگان پیشین سنت را برگزینند و ازآنان پیروی کنند و از پرداختن به مسایلی که علمای سلف بیاساس دانسته اند، اجتناب ورزند. آنچه در اندیشهی شاه ولیالله دهلوی اهمیت دارد، تلاش برای نزدیکی مذاهب اسلامی به یکدیگراست. به نظر او، اختلافهای فقهی چهارگانه، بسیار سطحی و ظاهری، و با رجوع به کتاب و سنت رفع شدنی است. به همین علت، او تقلید از هر یک از مذاهب چهارگانه (حنفی، حنبلی، مالکی و شافعی) را جایزمیدانست. در امور اعتقادی نیز او کوشید تا عقاید دو مکتب و طریقهی تصوف رایجزمان- یعنی وحدت وجود متأثر از فلسفهی ابنعربی و مکتب وحدت شهودشیخاحمدسرهندی، از عالمان بزرگ هند را در هم بیامیزد. به اعتقاد او، اختلاف بین این دومکتب، جزیی است و هر دو در اصول و کلیات، عقاید مشترکی دارند. نکتهی قابل توجه دیگری که او را از دیگرسلفیها کاملاً جدامیکند، تصوف بود. وی مانند پیشینیان خود معتقدبود که دین از دو بخش شریعت و طریقت تشکیل شده است و هیچ یک از این دو، به تنهایی نمیتواند سعادت ورستگاری انسان را فراهم کند. به همین دلیل، وی مانند بسیاری از عالمان شبه قاره افزون بر شریعت و مناسک دینی، به تصوف پایبندبود. شاه ولیالله با وجود وسعت دید و اندیشهی تقریبی، در بارهی شیعه بیمهری کرده است. وی در کتاب «قره العینین فی تفضیل الشیخین» شیعه را فرقهی ضاله میخواند. البته برخی کوشیدهاند، دیدگاه او را درباره شیعه معتدل نشان دهند و در این باره به سخن فرزندش شاه عبدالعزیزدهلوی استناد کرده اند که گفته است: پدرش هرگز بر کفریت شیعه فتوا نداد. البته با توجه به مستندات یادشده، چنین به نظرنمیرسد. به هر حال، با وجود دیدگاه های نظری او در مخالفت با شیعه، در مقام عمل، با آن مبارزه نکرد و به کشتن شیعیان فتوا نداد. اندیشه شاه ولیالله دهلوی در منطقه شبه قاره، تأثیری ژرف برجای نهاد؛ به گونه ای که در قرنها بعد نیز شاخهای از مسلمانان، از او تأثیر پذیرفتند.
۳-۶-۲- دوره دوم سلفیگری:
۳-۶-۲-۱- شاه عبدالعزیزدهلوی
شاه عبدالعزیزدهلوی (۱۱۷۶-۱۲۳۹)، فرزند شاه ولیالله دهلوی، به مبانی مصطلح سلفیگری نزدیکترشد. وی بیش از پدر به حدیث گرایش داشت و عقل نیز در نگاه وی از اهمیت کمتری برخوردار بود. جنبش شاه ولیالله دهلوی در دوره شاه عبدالعزیز به سوی افراطی شدن پیش رفت. ویژگی دیگرسلفیگری شاه عبدالعزیزدهلوی، ورود سیاست به اندیشهی سلفیگری در دوره اوست. این اندیشه به صورت مستقیم به میدان مبارزه با سیکها و انگلیسیها وارد شد. شاه عبدالعزیز با بهره گرفتن از دو مفهوم دارالاسلام و دارالکفر، هند را به دلیل حضورانگلیسیها دارالکفر نامید و وظیفهی هر مسلمانی را در این سرزمین، جهاد یا هجرت دانست. شاه عبدالعزیز نیز مانند پدر، صوفی مسلک و معتقد به مکتب کلامی ماتردیه بود. شاه عبدالعزیز گوی دشمنی با شیعه را از پدر ربود و مخالفتهای خود را از مجادلههای علمی به تهمت و افترا و ناسزاگوییها سخیف کشاند. او در کتابی با نام تحفهی اثناعشریه، به گمان خود باورهای شیعه را نقد کرد.
به گفتهی میرحامدحسین هندی، در این کتاب عقاید و آرای شیعه را به طور عموم و فرقههای اثنا عشریه را به خصوص، در اصول و فروع و اخلاق و آداب و تمامی معتقدات و اعمالشان، به عبارتی خارج از نزاکت و کلماتی بیرون از آداب و سنن مناظره و به شیوه کتب نوآموزان که به خطاب نزدیکتراست تا به برهان، مورد حمله و اعتراض قرار داده. کتاب را مملو از افترائات و تهمتهای شیعه ساخته است. محمدرضاحکیمی نیز درباره تأثیرهای این کتاب بر جامعه اسلامی میگوید: او بدون رعایت جانب حق و حقیقت، و بدون در نظرگرفتن واقعیتهای تاریخ اسلامی، سنت صحیح و آیات ولایت، حقایق وحی و احادیث معتبر، و بدون پاسداری معارف سنت نبوی و بدون رعایت حقوق پیامبر و آلاو و بدون ملاحظهی حدود علم حدیث و بدون توجه به مصالح امت و مسایل دنیای اسلام و حق برداری شیعه و بدون اهمیت دادن به بهره برداری وسیع استعمار از چنین تألیفی، کتاب خویش را نوشت.
۳-۶-۳- دوره سوم سلفیگری:
۳-۶-۳-۱- مکتب دیوبند (پیش از استقلال پاکستان)
پس از محدث دهلوی، اندیشهی سلفی در حوزه ی عمل (جهاد) و حدیث گرایی، به پیش آمد و در قرن نوزدهم، مکتب دیوبند را پدید آورد. مکتب دیوبند آمیزهای از اندیشه های شاه ولی اللهدهلوی و شاه عبدالعزیزدهلوی بود. هر چند در مبانی مکتب دیوبند نیز مخالفت با شیعه وجود داشت، وجود دشمن مشترک (هندوها و انگلیسیها) موجب بروز نیافتن اختلافهامیشد.
۳-۶-۳-۲- مکتب دیوبند (پس از استقلال پاکستان)
سال ۱۹۴۷ برای مسلمانان شبه قاره، سالی به یاد ماندنی بود. در این سال آرزوی مسلمانان این منطقه، یعنی داشتن کشوری مستقل و آزاد با حاکمیت اسلام، تحقق یافت. رهبر استقلال پاکستان، مژدهی کشوری را به مسلمانان خستهی شبه قاره دادکه در آن، صلح و صفا حاکم بوده و الگویی برای همه کشورهای اسلامی باشد؛ اما چنین نشد و مسلمانانی که زمانی در کنار یکدیگر، در برابر استعمارانگلیس و زیادهخواهیهای هندوها میجنگیدند، اینک در برابر هم صف کشیدند. اختلاف، تنها میان شیعه و سنی نبود؛ بلکه میان اهل سنت نیز اختلاف به شدت بالا گرفت. دو دولت ایوبخان و ضیاءالحق پیش از همه، در ایجاد چنین وضعیتی نقش داشتند؛ به ویژه در دوران ضیاءالحق که با شعاراسلامی کردن پاکستان، این کشور به سوی رادیکالیسم مذهبی و فرقه گرایی سوق داده شد و خشونت و افراط به اوج رسید. البته مکتب دیوبند پس از استقلال یکپارچه نبود و طیفی از گروه های معتدل و تندرو را تشکیل داد که به اجمال میتوان آنها را در سه گروه خلاصه کرد:
۱) گروه معتدل: این گروه که وابسته به حزب جمعیتالعلمای اسلام، شاخه فضل الرحمان است، می کوشد هدفهای خود را در قالب مبارزههای انتخابی و از راه به دست آوردن فرصتهای سیاسی دنبال کند. این حزب که ادامه حزب جمعیت علمای هنداست، در پاکستان به نام جمعیت علمای اسلام تغییر نام دهد.
۲) گروه تندرو حزب: حزب جمعیت العلمایاسلام شاخه سمیع الحق در پیشاور پاکستان، این گروه را نمایندگی می کند. این حزب در مقایسه با شاخه فضلالرحمن، دیدگاه های افراطی تر و فرقهگرایانهتری دارد و طالبان نیز محصول عملکرد این گروه است. طالبان در اثر، کمکهای مالی و بلیغات عربستان و هم چنین مدارس دیوبندی افراطی و تسلیحات آمریکا شکل گرفت.
۳) گروه های تروریستی: این گروه شاخهای از دیوبندی هستندکه مسلمانان دیگر را رسماً کافر میدانند و به همین دلیل، آنان را مهدورالدم میشمارند. بمبگذاریها، ترورها و دیگرجنایتهای صورت گرفته در این کشور، توسط این گروه ها انجام شده است؛ گروههایی هم چون سپاه صحابه، لشکرجهنگوی و لشکرطیبه که همه، رویکردی کاملاً خشونتگرا دارند و به فکرحذف فیزیکی رقیبات هستند (علیزاده موسوی ،۱۳۹۱: ۴۲ و ۴۳ و ۴۵ و ۴۶).
۳-۷- مسلک علماءدیوبند در شریعت و طریقت:
خلیلاحمدسهارنپوری در این خصوص اظهار میدارد: اولاً باید دانست که ما مشایخ و همه جماعت ما بحمدالله در مزروعات مقلد حضرت اماماعظم ابوحنیفه نعمان بن ثابت رضیالله تعالی هستیم؛ و در اصول و عقاید پیرو امامابوالحسن اشعری و امام ابومنصور ماتریدی رضیالله تعالی عنهما میباشیم و در سلاسل عرفانی صوفیه به سلسلهعالیه حضرات نقشبندیه و طریقه زکیه مشایخ چشت و سلسله بهیه حضرات قادریه و طریقیه مرضیه مشایخ سهروردیه رضیالله تعالیعنهم منسوب هستیم. ثانیاً ما هرگز در مسایل دینی به گفتن سخن مبادرت نمیکنیم مگر زمانی که دلیل آن از کتابالله، سنت، اجماع امت یا نظر امامی از ائمه مذهب در آن مورد نظر ما وجود داشته باشد. وی در مورد کاربرد لقب وهابی در هندمیگوید: ثالثاً به تحقیق اطلاق لقب وهابی در اصطلاح بلاد هند در اصل بر روی کسی بود که تقلید ائمه رضیالله عنهم را ترک میکرد، سپس وسعت گرفت و غالب کاربردش بر کسی صورت گرفت که بر سنت سینه عمل کند و از بدعات سیئه دوری جسته و از رسوم قبیحه اجتناب ورزد، حتی کار به جایی کشید که در شهربمبئی و اطرافش چنین شایع شد که هرکس از سجده قبور اولیاء و از طواف آن مردم را منع کند او وهابی است. حتی گفته شد هر کس حکم حرمت ربا (نزول) را بیان کند او هم وهابی است، ولو فیالواقع از اکابراسلام و از اعظام علماء باشد و تدریجاً کلمهی وهابی چنان اتساع یافت که جای یک لفظ فحش و دشنام را به خود گرفت. بنابراین، اگر یک نفر از اهل هند به کسی بگوید وهابی، این بدان معنی نیست که او فاسدالعقیده است، بلکه بدان معنی است که او سنٌی حنفیعامل به سنت و مجتنب از بدعت است که در ارتکاب معصیت و عمل ناروا از خداوند متعال خائف و برحذرمیباشد و از آنجا که مشایخ ما رضیالله تعالی عنهم در احیاء و زنده داشتن سنت و در فرونشاندن و خاموش کردن آتشهای بدعت سعی بلیغ مبذول داشتند، لشکریان ابلیس بر آنها غضبناک شدند و به تحریف سخنانشان پرداختند و افتراءات واهی بر آنها بربستند و آنها را به وهابیت متهم ساختند، در حالی که آنها به مراحل از آن پاک و بدور هستند. بلکه فیوالواقع این همان سنت و روش الهی است که در مورد خاصان بارگاه و اولیائش آن را جاری فرموده است. ایشان در ادامه بیان میدارند: عقیدهی علمای دیوبند در مسئله حیات انبیاء این است که به عقیدهی ما و مشایخ ما حضرت (ص) در مرقد مطهرش زنده است و حیاتش مشابه حیات دنیوی است بدون آن که مکلف باشد و این نوع حیات مخصوص به آن حضرت (ص) و تمام انبیاء علیهم السلام و شهداء میباشد و از نوع حیات برزخی که تمام مسلمین حتی همگی مردمان را حاصل است، نیست. وی در پاسخ سئوالی که آیا درست است کسی در تمام اصول و فروع مقلد یکی از ائمه اربعه باشد یا خیر؟ و در صورت صحت یا تقلید مستحب است یا واجب؟ شما در فروع و اصول مقلد چه امامی هستید؟ اظهار میدارد: تقلید یکی از ائمه اربعه واجب است و علماء دیوبند مقلد امام ابوحنیفه (رضی) هستند، و ما و مشایخ ما در اصول و فروع مقلد امامالمسلمین حضرت ابوحنیفه (رض) هستیم، خداوند بر همین راه به زندگیهای ما پایان بدهد و در همین گروه ما را در روز قیامت محشور بگرداند. ایشان نیز در پاسخ سئوالی آیا به نظر شما اشتغال به مشاغل عرفانی صوفیان و بیعت شدن با آنهاجایزاست؟ آیا رسیدن به فیوض باطنی از سینهها و قبور اکابر و بزرگان را درست میدانید؟ و آیا به نظر شما ممکن است که اهل سلوک از روحانیت مشایخ بزرگوار استفاده کنند یا خیر؟ وی در جواب میگوید: به عقیدهی ما مستحب است، چون انسان از تصحیح عقاید و تحصیل مسایل ضروری شرع فارغ شود با شیخ طریقتی بیعت کند که در شریعت دارای قدمی راسخ و تارک دنیا و راغب به آخرت باشد که گردنههای سخت و مشکلات در راه اصلاح نفس را طی کرده و با اعمال صالحه خو گرفته و مأنوس شده و از اعمال بد منقطع و بریده شده، انسانی کامل و مکمل باشد و دست خود را در دست او قرار داده و نظرخود را در نظر او مقصور و منحصرساخته به اشتغال صوفیه از ذکر و فکر و فناء کلی در آن مشغول شود و نسبتی را که نعمت عظمی و غنیمتگیری است و در زبان شریعت (بانسبت) احسان از آن یاد شده است کسب نماید. ایشان در ادامه میگوید علمای دیوبند از عقاید وهابیت برائت میجویند (سهارنپوری ،۱۳۲۵: ۱۶ و ۱۷ و ۱۸ و ۲۱ و۲۴ و ۲۵).
۳-۸- بهره برداری سلفیگری وهابی از افراطی دیوبند:
آغاز ارتباط دیوبندی و سلفیوهابی، در نگ افغانستان بود. در آن دوران، عربستان به شدت با نیروهای تندرو و افراطی از اندیشه های محمدقطب بودند، درگیر بود. محمدقطب با مطرح کردن توحید قبوری و توحید قصوری، توحیدی را که وهابیها مطرح میکردند صرفاً جنگ با قبرها و صاحبان بی دفاع آنهاخواند[۷۳]. وی با طرح این پرسش که در تخریب قبرها و جنگیدن با آنها چه فایدهای هست؟ مفهوم توحید قصوری را مطرح کرد که در آن به جای جنگ و جدال با قبرها و مردگان، جنگ و درگیری با صاحبان کاخ ها و حاکمان ستمگر اهمیت داشت. چنین اندیشهای جریانی را در عربستان آفرید که مخالف دولت بود. عربستان بحران داخلی را به خارج انتقال داد. به همین دلیل، از یک سو عربستان بخشی از نیروهای مجاهدین و هزینه های لازم برای جنگ با شوروی را فراهم میکرد و ازسوی دیگر، دیوبندیها پایگاه نظامی و سازماندهی نیروها را بر عهده داشتند. هم زمان با جنگ افغانستان، وهابی ها در جبهه دیگری نیز فعال بودند و آن، پشتیبانی مالی از گروه های دیوبندی افراطی ضد شیعی بود. گروههایی که به غلط خود را به مکتب دیوبند نسبت می دهند، مانند سپاه صحابه و لشکرجهنگوی، ابزار دست وهابیهای افراطی در مبارزه با دیگر مذاهب اسلامی شده اند. وهابیها با وجود اختلاف عقیدتی بسیار با این گروه ها، در راستای هدفهای خود، از آن بهره برداری ابزاری می کنند. هم اکنون، میان سلفیگری وهابی و دیوبندیهای تندر و افراطی که در قالب گروه های تروریستی و خشونت طلب سازماندهی شده اند، پیوند محکمی وجود دارد؛ اما گروه های معتدل آن، مسلمانکشی افراطی را برنمیتابند.
۳-۹- اهل حدیث:
یکی از گرایشهای سلفیگری در منطقه شبه قاره، گرایش اهل حدیث است. البته مراد از اهل حدیث در اینجا، غیر از اصطلاح اهل حدیث در صدر اسلام است. اهلحدیث در زمرهی سلفیهای اصلی شمرده می شود و کاملاً حدیثگرا است. به عقیدهی برخی، این گروه یکی از دوشاخهی نشأت یافته از مکتب فقهی ابوحنیفه است که دومی آن مکتب، تصوف نام دارد. اما با توجه به پیشینهی تصوف و روشن بودن خاستگاه آن، چنین سخنی درست به نظرنمیرسد. احتمالاً مکتب اهل حدیث کنونی پاکستان، شاخهای از مکتب اصطلاحی شاه ولیالله است. مولاناقمراحمدعثمانی درباره وابستگی مکتب اهل حدیث به اندیشهی اصلاحی شاه ولیالله میگوید: افکار شاه ولیالله تمام شبه قارهی هند را تحت تأثیر قرارداد و شمع آزادی تفکر و اجتهاد که او برافروخته بود، منشأ پیدایش دوگروه جدید گردید. این دو گروه، خود را منتسب به شاه ولیالله میدانند: یکی، جماعت اهل حدیث و دوم، جماعت علمای دیوبند. چنان که از نام اهل حدیث پیداست، آنان منابع فقه را به قرآن و سنت منحصرمیکنند به همین دلیل، اجماع و آرای عالمان نخستین را به شدت نقل می کنند. به نظر قمراحمدعثمانی، انتقادهای پیاپی اهلحدیث از عالمان، پیشین، قداست هزارسالهی امامان فقه را از بین برده است. به گفتهی احسان الهیظهیر عالم بزرگ اهل حدیث: تقلید از علما و اندیشمندان یک نسل و یا یک مقطع زمانی خاص، نه تنها جایز نیست، بلکه نادرست و اشتباه میباشد. چنین دیدگاه هایی این گروه را به وهابیت نزدیک می کند. آنان نیز همانند وهابیها، تقلید را جایزنمی-دانند، پیشوایان فقه اهل سنت را نقد می کنند و با مراجعه به ظاهر احادیث و نقلگرای مفرط، عقل و جایگاه آن را نادیده میگیرند. این گروه نیز همانند وهابیها نه تنها شیعه که مسلمانان دیگر را نیزنقد می کنند. به گفتهی الیویهروا، طلاب افغانی که در مدرسهی اهل حدیث درس خوانده بودند: هنگام بازگشت به افغانستان، در مقابل تصوف و مذهب حنفی مبارزه کردند؛ مثلاً زیارتگاههای محلی را تخریب نمودند. حنفیها معمولاً آن طلبههای اهل حدیث را وهابی مینامیدند؛ لیکن خود طلبههای خود را سلفی میگفتند. روابط آنها با ملاهای سنتی حنفی متشنج شد و به برخوردهای مسلحانهی محلی انجامید. این گروه در پاکستان به دنبال یک جامعه ی سٌنی استوار بر پایه کتاب، سنت و عملکرد خلفای راشدین هستند، اما بیش از آن که مانند سلفیگری وهابی، به دنبال تکفیر و تهییج برای انجام عملیاتهای تروریستی باشند، رویکرد مذهبی و فرهنگی دارند. ساخت مدارس و مساجد و انجام کارهای تبلیغی از مهمترین فعالیتهای آنان به شمارمیرود. مرکز اصلی این گروه در گوجران و اله ازتوابع استان پنجاب قرار دارد. اما در میان اهلحدیث، احسان الهیظهیر استثناست. وی دیدگاهی به شدت فرقهگرایانه داشت و در مورد بیشترین بهره برداری سلفیهای وهابی قرار گرفت. او با تندرویهایی که در این زمینه داشت، موجب شد جمعیت اهل حدیث که حزب رسمی مکتب اهل حدیث بود، به دو شاخه تقسیم شود. وی با نگاشتن کتابهای بسیار تند بر ضد شیعه، آتش نفاق را، افزون بر این که میان مسلمانان سنی بر افروخت، میان شیعیان و اهل سنت نیز شعله ور ساخت. او با متهم ساختن شیعه به قایل بودن به تحریف قرآن و مخدوش کردن جایگاه اهل بیت علیهم السلام، شیعه را خارج از اسلام میشمارد. وی سرانجام در سال ۱۹۸۷ در یک حادثه بمب گذاری کشته شد. چنین دیدگاه هایی در آثار او، وهابیها را به شدت وسوسه کرد که از وی بیشترین بهره را ببرند؛ بنابراین، سلفیهای وهابی کتابهای او را چاپ و در شمارگان بالا در سطح گستردهای منتشر می کنند. البته در میان اهل حدیث، تنها شخصیتی که تا این اندازه ابزار دست وهابیها قرار گرفت، همو بود و چنان که گفته شد بیشتر اهل حدیث رویکرد فرهنگی و مذهبی دارند. اهل حدیث با سلفیهای عربستان سعودی رابطه زیادی دارند و عربستان نیز با توجه به دیدگاه های تند این گروه بر ضد مسلمانان دیگر، چه شیعه و چه سنی، به شدت از آنان دفاع می کنند. چنانکه گفته شد، دیدگاه های اهل حدیث با دیدگاه دیگر مسلمانان اهلحدیث و حتی با دیدگاه سلفیگری دیوبند تفاوت دارد؛ زیرا سلفیهای دیوبندی پیرو مکتب حنفی هستند، اما سلفیان اهلحدیث، تقلید را جایز نمیدانند و احکام را مستقیماً از کتاب و سنت استخراج می کنند. آنان هم چنین به شدت با تصوف مخالفند. اهلحدیث از نظر فکری به وهابیت نزدیکترند و وهابیان نیز به شدت از ایشان حمایت مالی می کنند. بیشک دیدگاه اهلحدیث در بارهی دیگر مسلمانان نیز کاملاً روشن است، چنانکه هیچ یک از فرقههای اسلامی را بر نمیتابند (علیزاده موسوی،۱۳۹۱: ۴۷ و ۴۸).
۳-۱۰- گرایش برخی دیوبندیان به وهابیت:
با وجود اختلافهای جدی دیوبندیان نخستین با وهابیت، در سالهای بعد، برخی دیوبندیان، به تأیید دعوت ابنوهاب رو آوردند و سعی کردند خود را به آنها نزدیک کنند، حتی برعکس، مخالفت با وهابیت را به سلفیان هند نسبت دادهاند؛ ازجمله شیخ محمدمنظورنعمانی با نوشتن کتاب دعایات مکثفه ضدالشیخ محمدبن عبدالوهاب، همین مسیر را طی کرد و پیروان او نیز از راه او تبعیت کردند. برخی اعضای جماعت تبلیغ نیز ضمن تبری جستن از دشنامهای انورشاه کشمیری و دیگران به وهابیت و سران آن، گفتهاند هر چند در گذشته چنین موضعگیریهایی در قبال وهابیت انجام میشد، ولی وقتی علمای دیوبند به حقیقت دعوت ابن عبدالوهاب پی بردند، با عذرخواهی از رفتارهای گذشتهشان به حمایت از وهابیت برخاستند. علمای دیوبندیان حتی در همان اوایل نیز تحت تأثیرافکار ابن عبدالوهاب، کتابهایی را در تأیید او نوشته بودند؛ از جمله رشیداحمدگنگوهی با نوشتن کتاب الفتاوی الرشیدیه بسیاری از عقاید و افکار ابنعبدالوهاب را تأیید کرد؛ هر چندحسین احمدسهارنپوری با تدوین کتابهای الشهاب الثاقب و المهند بر ضد کتاب فوق، نسبت دیوبندیه را با ابنعبدالوهاب انکارکرد. برخی معتقدند هر چند دیوبندیان در آغاز مخالف وهابیت بودند، اما وقتی به صورت یکفرقه درآمدند، آهسته آهسته از مقاصدشاه ولیالله دور گردیدند و به وهابیت نزدیک شدند. از جمله کسانی که در بیشتر آثار خود از وهابیت و شخص ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب دفاع کرده است، ابوالحسنندوی است، او از ابنتیمیه، به دلیل تجدید اعتقاد به توحید و ابطال شرک و بدعت، به عنوان متفکر مصلح و مجدد تاریخاسلام نام میبرد که خدمات زیادی به اسلام انجام داده است و رفتار او باید الگوی دیگر مسلمانان گردد. ندوی در بیشتر آثارخود از وهابیت و سلفیت شبهقاره به نیکی یاد می کند و می کوشد نشان دهد که هیچ نقطه اختلافی میان دیوبندیه و وهابیت وجود ندارد. همچنین یکی از اساتید معاصر دارالعلوم دیوبند در دیداروزیر اوقاف و اموردینی عربستان از دارالعلوم دیوبند، از ابنعبدالوهاب به عنوان مصلحدینی نام برد و عقاید و رفتار علمای دیوبند را، به خصوص در مبارزه با بدعتها و خرافات، نزدیک به آن چیزی دانسته است که ابن عبدالوهاب آن را تبلیغ میکرد (رفیعی،۱۳۹۰: ۳۴ و ۳۵). در پاکستان، آموزههای رادیکالیسم در بسترهای ایدئولوژیک اندیشهی دینی اهل سنت شکل گرفته و هماهنگی کاملی میان آنها وجود دارد، به گونه ای که ایدئولوژیهای وهابیت و دیوبندی با ترویج دیدگاه افراطی از طریق مدارس مذهبی و رویکرد خشونت آمیز نسبت به سایرمذاهب، نقش شاخصی در به وجودآمدن طالبان ایفا نمودند. با وجوداین، در اینجا به چگونگی پیدایش تحریکطالبان پاکستان پرداخته می شود.
۳-۱۱- تحریکطالبان پاکستان[۷۴]: