به این ترتیب هدف انسان عاقل را آرامش روان دانستند و باید در عمل از عقاید و رسوم و قوانین اجتماعی دولت ها پیروی کند و این واقعیت را بپذیرد که هرگز حقیقت مطلق وجود ندارد (همان، ۱۷).
۵-۴-۲-۱- رواقیون
این مکتب بعد از دوره ی اسکندر تاسیس شد و بعدها به روم انتقال یافت. موسس این مکتب زنون بود رواقیون بیش از گروه های دیگر در تحولات سیاسی یونان و روم موثر واقع شدند. در زمان ایشان دوره ی شهر یا پولیس یا جوامع محدود تام شده بود و به برکت کشور گشایی اسکندر عصر امپراطوری و جهان شهری فرا رسیده بود. آنان هدف انسان را زیستن و هماهنگ شدن با طبیعت می دانستند لذا قانون طبیعی و حقوق طبیعی را بنیاد نهادند البته مفهوم قانون طبیعی از قبل برای یونانیان آشنا بود ولی مفهوم حقوق طبیعی توسط آنان بنیانگذاری شد. از آنجائی که آنها به دنبال یافتن معنی واقعی کلمه ی انسان بودند، معتقد بودند که نباید انسانها را از لحاظ موضعی که نسبت به یکدیگر دارند مورد قضاوت قرار داد بلکه باید با توجه به چگونه یا چیستی یک فرد درباره ی او داوری کرد. بدین ترتیب مکتب رواقی از تفاوتهای اجتماعی کاست. زنون و گرسیوس امیدوار بودند که به جای دولتها و طبقات متعدد یک جامعه ی گسترده و بی طبقه و فراگیر برقرار شود لذا دولت باید دارای خصلتی فراگیر و جهان شمول باشد و قوانین آن باید از طبیعت دریافت شوند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۶-۴-۲-۱- اندیشه های سیاسی روم درباره ی دولت
از سال ۱۶۷ سال قبل از میلاد مسیح، رومیان بر یونان مسلط شدند و پس از تسلط، اندیشه ی یونانی را درامپراطوری خود گسترش دادند. آنان بخش عمده فلسفه قدیم یونان را برای وضعیت خود مناسب ندیدند چرا که تاکید این فلسفه بر مطلوب بودن شکل شهر دولت با واقعیتهای موجود در امپراطوری هماهنگ نبود. آنان، سیاسی بودن موجود انسانی را پذیرفتند. اما یکسان بودن فرد و دولت را تحمل نمی نمودند مکتبهای اپیکوری کلبی و رواقی برای رومیان دیکتاتور زده جذابتر از فلسفی افلاطون و ارسطو تشخیص داده شد در واقع از آنجایی که در مکتب رواقی همه چیز تابع قانون انگاشته می شد و این قانون از عقل خداوند بر میخاست مورد توجه امپراطور مارکوس اورلیوس قرار گرفت تا توجیهی برای گرایش های توسعه طلبانه و جهان وطنی رومیان باشد پولیبیوس نخستین آموزگار روش شناسی تاریخ معتقد بود که برای جلوگیری از دور تاریخی بهتر است سه نظام پادشاهی، اریستو کراسی و دموکراسی را با هم بیامیزیم و حکومتی مانند حکومت قدیم روم بر پا کنیم بدین سان وی معتقد بود که روم توانسته است با بهره گرفتن از قانون اساسی مختلط از تمایل طبیعی به انحطاط جلوگیری کند. سیسرول یکی دیگر از رواقیون درباره ی دولت می گوید که منشا زندگی اجتماعی، در غریزه گروه جویی است و دولت نتیجه این غریزه است وی درباره پیدایش دولت دو نظر دارد اول انسانها در طبیعت تنها بودند و هیچ تمایلی به زندگی مشترک نداشتند، اما بنا به خطرهای جانی با هدف دفاع متقابل به هم پیوستند دوم اینکه طبیعت انسانها تمایل به زندگی مشترک و اجتماعی است. سیسرول دولت را نهادی طبیعی دانست که به طور اتفاقی بوجود نیامده است بلکه بر پایه ی عدالت و قانون قراردارد و برای پیشبرد رفاه عمومی است لذا دولت از دید وی اینگونه تعریف می شود، مردمی که بی هدف دور هم گرد نیامدهاند بلکه مردمی که تحت قانونی مشترک برای پیشبرد رفاه عمومی متحد شده اند. سیسرول با هر گونه استبداد مخالف بود بدین جهت وی حکومت مختلط را پیشنهاد کرد و اگر اجرای این حکومت ممکن نباشد حکومت پادشاهی بر دیگر حکومت ها ارجحیت دارد. وی دولت را نه مسؤل شرارت بشری بلکه عالیترین دستگاه انسانی خواند و از آنجائی که انسانها می توانند قانون طبیعی را به عقل دریابند پس حق دارند در اعمال قدرت سیاسی سهیم باشند.
۷-۴-۲-۱- اندیشه های مسیحی در موضوع دولت
متفکران مسیحی که در گذر سده های میلادی در تحکیم و ترویج اصول مسیحیت کوشیدند آیا کلیسا خوانده می شوند آیا کلیسا معتقد بودند که انسانهای اولیه از نوعی اشتراک مصرف برخوردار بودند اما پس از پیدایش مالکیت بیشتر مردم بینوا شدند و اقلیت اسیر ثروت و غرور شدند آنان کار و فعالیت انسانها را کفاره ی گناهان آنها دانستند و گفتند چون انسان گناه کرد و فرو افتاد ناگریز از کارکردن شد این گونه عقاید رابطه کلیسا و دولت را پیچیده نمود. اما این اندیشه در نهایت ظاهر شد که هم کلیسا و هم دولت برای زندگی خوب ضروری می باشند و هر یک باید به روش خود در راه دست یافتن به این هدف بکوشند. بین کلیسا و دولت باید روحیه ی سخاوتمندانه ی همکاری وجود داشته باشد اما باید صلاحیت های هر یک به خوبی تعریف شوند. با این همه نوعی تداخل کارها پیش آمد. از قبیل اینکه چه چیزی واقعا به سزار تعلق دارد و چه چیزی به خداوند متعلق است. آمبروز معتقد بود که دولت را خداوند مقدر کرده است و باید در هر حال از دولت اطاعت کرد چرا که حکومت چاره ی خداوند برای کیفر گناه انسان است. فرمانروا هم نباید در کار کلیسا دخالت کند آمبرور گفت که عدالت، دولت را برقرار، و بی عدالتی آن را نابود می کند. اصل بی عدالتی هم عدم تبعیت پادشاه از قانون است (همان، ۲۰۹-۲۳۱)
از دیگر متفکران این دوره اگوسیتن بود که از وی آثار مفصلی باقی مانده است اگوسیتن نخستین فیلسوفی است که اندیشه ی صلح جهانی را مطرح کرد اگوستین با آنکه موقعیت دولت را پایین تر از کلیسا کشید، اما نمی خواست دولت وابسته محض کلیسا باشد او میگفت هر نهاد کار ویژهی خود را دارد در زمان وی کلیسا به دولت متکی. بود. وی در تعریف دولت میگوید: مجمع انسانهای معقول که بنا به توافق عمومی در مورد هدفهای دوستی خود با یکدیگر پیوند یافتند. اگوسیتن هم اعلام کرد که تحقق عدالت توسط جامعه رومی امکان پذیر نبود زیرا مردم خدای واقعی را نمی شناختند و خدایان موهوم را میپرستیدند همه دولتهای گذشته هم چنین بودند لذا رستگاری بشر فقط در مسیحیت است وی با اعلام این اصل که مسیحیت عدالت را آفریده است، از دیگر آبا نخستین کلیسا دور شد چرا که آنان معتقد بودند عدالت در دولت تحقق می یابد و متفکران رومی، قانون و عدالت را پایه ی بنیادین دولت میدانستند اما اگوستین با آنان موافق نبود و معتقد بود تنها دولت مسیحی است که می تواند عدالت را برقرا کند.(همان، ۲۳۳) در توجیه علت وجودی دولت، اگوستین موضوع گناه انسان را هسته ی اصلی تفکر خویش قرار میدهد و می گوید اگر انسان گناهکار نبود بی نظم نمیشد و از آنجائی که دولت وظیفه ایجاد نظم را دارد بنابراین وجود دولت حاصل گناه اولیه انسان بود بدین ترتیب خداوند در اصل حکومت را در نظر نداشت و مقدر نبود که هیچ انسانی تابع انسان دیگر باشد اما گناهکاری انسان به تابعیت و نابرابری وی انجامید که در نهاد بردگی، حکومت و مالکیت خصوصی متجلی شد. (راسل،۱۳۵۳ :۴۹۹)
۸-۴-۲-۱- اندیشه های توماس اکوئیناس
اندیشه های توماس و خدمات فکری وی در حوزه فلسفه مغرب زمین آشنا است وی به عنوان بزرگترین فیلسوف اندیشه ی مدرسی تلقی می شود از میان آرا گوناگونی که در دعوای دین و دولت عرضه شد اندیشه های توماس قدیس در سیر کمال فلسفه سیاسی در غرب مقام نمایان دارد. صاحب نظران اروپائی او را به اتفاق بزرگترین فیلسوف مسیحیت می دانند مذهب در نظر اکوئیناس تاجی است که بر فرق سازمان اجتماعی قرار گرفته و نه تنها رقیب تشکیلات دنیوی نیست، بلکه مکمل آن است اهمیت عمل اکویناس در همین است که فلسفه ارسطو را قبول کرد. دولت در نظر ارسطو مظهر خیر است و لزومی ندارد که منبع شر یا موجد فساد باشد. وظیفه ای که اسلاف اکوئیناس برای دولت قائل بودند عبارت از حفظ نظم و آرامش بود که بی وجود آن مذهب هرگز نمی توانست از عهده انجام وظیفه اختصاصی خود براید. وی برای دولت یک وظیفه آموزشی قائل شد و تا حدودی بار مسئولیت اولیای مذهبی را کم مینمود همه پیشینیان وی آئین فرمانبری سیاسی آئین مالکیت و آئین بندگی را بر خلاف طبعیت میدانستند و وجود این موضوعات را نتیجه سرپیچی انسان از امر خداوند تلقی مینمودند اما وی دو عامل اول را؛ فرمانبری سیاسی و مالکیت را طبیعی میدانست و آئین بندگی را مصنوعی و ساخته دست بشری فرض می کرد اما وجود آن را مفید می دانست. (همان، ۱۶۰-۱۵۳)
بطور کلی فلسفه حکومت و جامعه از نظر سن توماس بر نهاد برتری و سلسله مراتبی قرار داده شده است. توماس دیدگاه ارسطو که انسان را حیوانی سیاسی میدانست، بر دیدگاه اگوستین که میگفت انسانهای خوب می توانند بدون حکومت زندگی کنند را رد کرد. وی همانند راسطو برای دولت دو وظیفه را ذکر میکرد که یکی تامین رفاه جسمانی و دیگری تکامل روحی مردم، پس دولت هدف نیست بلکه وسیله است که برای تامین شرایط تکامل انسان طراحی شده است. تکامل روحی مردم محتاج تفضل الهی است و تفضل الهی محتاج میانجیگری کلیسا، در آن صورت دولت پایین تر از کلیسا و درخدمت آن است.
وی منشا دولت را حاصل گناه اولیه ی انسان نمی دانست و قانون طبیعی را موجد دولت تلقی می نمود دولت از بسط خانواده پدید می آید و خداوند از قدرت خود بهره ای به مردم می دهد و مردم آن را به دولت تفویض می کنند. اکوئیناس در مورد ارتباط دولت و کلیسا می گوید حکمران دنیوی مانند یک نجار و تعمیر کار کشتی است که وظیفه اش بر طرف کردن عیوب و نواقص داخل کشتی است که در حال سفر است اما مذهب و اولیای مذهبی به سان ناخدایان می مانند که وظیفه آنها رساندن سالم کشتی به لنگرگاه است (طاهری، ۱۶۷:۱۳۸۰)
به این ترتیب دیدگاه سن توماس در موضوع رابطه دین و دولت عدم مجزا بودن این دو از همدیگر است را که چنین چیزی با کشیش و آئین مسیح امکان پذیر نیست. طبق احکام و شرایع مسیح نیل به رحمت ابدی با رشته ای گسست ناپذیر به تحصیل فضایل اخلاقی پیوند خورده است سعادت دنیوی به عنوان یک هدف مادون رحمت جاودانی است و این رحمت جاودانی تنها هدف زندگانی بشر است حکمران دنیوی اگر هم در پی تحصیل سعادت دنیوی باشد باید آن را به شکل وسیله ای برای نیل به هدف جاودانی و نه به عنوان یک هدف نهائی تعقیب کند. از این قرار دولت از مذهب بی نیاز نیست. از آنجائی که رستگاری برترین هدف زندگانی انسان است و فقط کلیسا می تواند و میداند که این رستگاری چگونه به دست می آید، بنابراین شاهان به کلیسا وابسته اند. پاپ برترین فرمانروا است و او دو شمشیر روحانی و دنیوی را در دست دارد و تابعان خود را در سازمان کلیسایی مجاز می کند تا با ابزارهای لازم بر اعمال فرمانروایان نظارت کنند با این همه او معتقد بود که دولت در کار خود مختار است و کلیسا هنگامی مداخله می کند که فرمانروا احکام قانون طبیعی را نادیده بگیرد حتی با وجود آنکه ممکن است فرمانروا بی دین باشد تا زمانی که از قانونی طبیعی پیروی می کند اتباع مسیحی و نیز کافران باید از او اطاعت کنند. (همان، ۲۸۰)
۹-۴-۲-۱- اندیشه های ضد پاپ و دولت
حد فاصل بین اندیشه دولت مسیحی و دولت های مخالف پاپ دیدگاه های دانته ادیگری است وی از پژوهشگران شاهکار منظوم کمدی الهی بود که به تبلیغ صلح و وحدت سیاسی پرداخت و از تشکیل امپراتوری جهانی دفاع نمود. برای بازگرداندن وحدت امپراطوری باید حکومت زیر نظارت میسحیت و نه پاپ تشکیل شود وی می گوید که پاپ و کلیسا باید فعالیت های خود را به دعا و عبادت و اندرزهای اخلاقی محدود کنند و مداخله در کارهای غیر دینی را متوقف نمایند. دانته با جدا کردن دقیق کلیسا و امپراطوری و قرار دادن آنها به عنوان دو اقتدار مستقل اهمیت و اقتدار کلیسا را کاهش داد بعد از وی اندیشمندانی چون پیردبوآو مارسیلیوپا دوا، ویلیام اوکام اندیشه های ضد پاپ خود را ارئه نمودند دبوآ نخستین متفکری بود که پیدائی دولت نو را از پیش دید و بر استقلال پادشاهی تاکید و استدلال کرد وی گفت که تملک اقتدار دنیایی عامل فساد کلیسا است. (کمالی، ۱۳۸۱: ۱۴۹)
مارسیلیو پادوا به پیروی از ارسطو دولت اورگانیستی را مطرح کرد. به عقیده ی وی حکومت خوب حاکمیت عمومی است و اقتدار نهائی باید به مردم متعلق باشد مارسیلیو، دین را مسئله ای خصوصی و در مرحله معنوی و روحانی می دید و اظهار نمود که کلیسا حق قانون گذاری ندارد روحانیون نمی توانند از قوانین حکومتی اطاعت نکنند پاپ و روحانیون حق ندارد که به نام کلیسا حکومت کنند و روحانیون حق مال اندوزی ندارند.
جان ویکلیف از دیگر متفکران ضد پاپ بود وی که از ناسیونالیست ها تندرو بود تشکیل دولت ملی را تنها راه خلاصی از حکومت پاپ می دانست دولت گرائی وی با ناسیونالیسم مورد نظرش، همنوا بود. علاوه بر اینکه هوادار برتری دولت بر کلیسا بود یک ضد کشیش معروف بود. ویکلیف معتقد بود که فرمانروایان بد شاهان راستین نیستند، اما باید احترام آنها را نگه داشت. (همان، ۲۹۲،۳۳۴)
۵-۲-۱- دولت در اندیشه های سبز فایل
چند دهه ی پایانی سده ی پانزدهم و دو یا سه دهه نخست سده ی شانزدهم دوره ی نوزایی بود اندیشه ی نوزائی نه تنها رهایی از تفکر مدرس گرایی بود، بلکه راه بر انسان گرائی و اومانیستم را باز کرد. انسانگرائی تاکیدی بر ماهیت غیر دینی فرهنگ جدید و نوعی برگشت به فرد گرایی بود. در این دوره تفکرات اسکولاستیسم (مدرس گرایی) که انسان را حیوانی تباهی فرض نموده و از هنگام زاده شدن نشان گناه بر وی خورده است کنار گذاشته شد. توجه به جهان دیگر یا آخرت به عنوان عامل مسلط از بین رفت و ذهن انسان را از دسترس الهیات و خشونت تفکر مدرس گرایی رها کرد. اقتدار کلیسایی کشیشان را رد کرد و آزادی تفکر انسان را فراهم آورد. در این دوره فلسفه از وابستگی به دین و کلیسا رهایی یافت و به علم و روش های علمی نزدیکتر شد و از تنها هدف خود که اثبات وجود خدا بود فراتر رفت.
از نقاط برجسته این دوره که عموماً در تاریخ دوره ی جدید نامیده می شود، تضعیف حاکمیت کلیسا و افزایش قدرت علم است. فرهنگ سبز فایل بیشتر دنیوی است و دولتها روز به روز جای کلیسا را به عنوان مرجع حکومتی که بر فرهنگ نظارت می کند میگیرند.
۱-۵-۲-۱- اندیشه های ماکیاول در مورد دولت
ماکیاول در عصری میزیست که عصر خود کامگی، گستاخی، زیرکی، فریب، خیانت، کینه توزی، بدبینی، نفرت و شهرت بود. اندیشه های وی را میتوان اینگونه خلاصه نمود: همیشه در پی سود خود باش، جز خویشتن هیچکس را محترم نشمار، بدی کن اما چنان وانمود کن که نیکی میکنی و…
ماکیاول هیچ فرقی میان دو حاکم سیاسی و کلیسایی نمی بیند وی نه تنها اندیشه ی برتری مذهب را نسبت به دولت رد می کند، بلکه با این ادعا که مذهب ممکن است وجودی مستقل از دولت داشته باشد نیز مخالف بود. او می گوید که کار هیچ دولتی رونق نخواهد یافت اگر تنها وسیله وادار کردن شهروندانش به خدمت گذاری در راه دولت، این باشد که آنها را از فرمانروای کشور یا از کیفرهایی که ممکن است به امر آن فرمانروا نصیبشان گردد بترساند. مذهب از مهمترین انگیزهایی است که قادر است وفاداری را نسبت به دولت افزایش دهد. لذا وی مقامی والا برای مذهب در داخل تشکیلات دولت قائل است. ماکیاول شکلهای حکومت را در همان طبقه بندی کلاسیک ارسطو دانست اما مانند سیسرو به این نتیجه رسید که شکل مختلط حکومت بهترین و مناسب ترین آن است. (همان، ۱۶۶)
او بیشتر به خصوصیات و امتیازات نسبی جمهوریها و پادشاهیها توجه کرد و در هر حال از حکومت استبداد جانبداری نکرد. ماکیاول حکومت جمهوری را بیشتر از پادشاهی نگهدارندهی ایمان دانست. منظور وی از حکومت جمهوری دولتی است که در آن مردم داوطلبانه از فرمانروا پشتیبانی می کنند وی منشا اصلی پراکندگی سیاسی و اجتماعی را آریستو کراسی یا طبقه ثروتمند تنبلی می داند که انگل و از کار دیگران می خورد از نظر ماکیاول حکومت جمهوری، با وصف بهتر بودنش از حکومت سلطنتی، در کشورهایی که فضیلت لازم را برای ایجاد و نگهداری آن فاقدند، به وجود آمدنی نیست و برای اینگونه مردمان حکومت از نوع درجه دوم یعنی حکومت سلطنتی از هر نظام دیگر بهتر است. به عنوان یک جمهوری خواه وی معتقد است که دولتهای آزاد دارای فضیلتی هستند که دولتهای دیگر ندارند. ( شوالیه، ۳۱:۱۳۷)
۲-۵-۲-۱- جنبش های دین زدائی و دولت
جنبش دین زدائی از دولت یا رفرماسیون در آلمان آغاز گردید این جنبش که به نام مارتین لوتر و ژان کالوین آمیخته بود حاصل پیش نظریه های مارسیلیو پادوآ، ویلیام اوکام، و بسیاری از معاصرین آنها بود. این جنبش در واقع ادامه حرکت نظام شورائی برای کاهش نقش پاپ و اقتدار او بود لوتر و کالوین با کل مفهوم سلسله مراتب کلیسا مبارزه کردند و بسیاری از احکام و رسوم کاتولیسم را کنار گذاشتند و دین را با روح بشریت پیوند زدند این جنبش پروتستانتی انجیل را منبع و یگانه واقعیت و حقیقت دانست و پاپ را از هیچ مسئله ای خطا ناپذیر ندانست. مذهب پروتستانت در عرصه سیاست خواستار قدرت مطلق دولت بود و از حق الهی فرمانروا سخن می گفت اطاعت کورکورانه و بی قید و شرط از فرمانروایان و گردن نهادن به اوامر آنها از آموزه های اصلی پروتستانیسم است که با حاکمیت سوداگری و تسلط سوداگران مطابقت کامل داشت. یکی از اعتراضات لوتر به کلیسای روم آن بود که بیش از اندازه سیاسی شد و در کارهای غیر دینی بطور غیر قابل بازگشت گرفتار شده است. او گفت: که همه ی انسانها در پیشگاه خداوند و در توان فهم کلام او برابر هستند، بنابراین روحانیون به عنوان میانجی خدا و انسان نه تنها لازم نیستند، بلکه بر سر راه پرورش یک رابطه معنوی درست بین انسان و خدا مانع ایجاد می کنند. وی پس از اینکه از کلیسای کاتولیک گسست، گفت که اقتدار غیر دینی با دولت غیر دینی یک ضرورت است.(کاتوزیان، ۱۳۸۰: ۱۲۲)
روحانیت نمی تواند اعمال کننده ی اقتدار اجبارگر غیر دینی باشد بنابراین قدرت باید به کل در اختیار حکومت غیر دینی که مسئولیت منحصر حفظ صلح را دارد قرار گیرد. وی گرچه معتقد بود که مسیحیان در نظر خداوند برابرند اما در حکومت کردن برابر نیستند، بنابراین دموکراسی ناممکن است و قدرت باید به کل در اختیار شهریار باشد. لوتر معتقد بود که خداوند دو نظام متفاوت در جهان آفریده است و با آنها بر انسان حکم می راند یکی نظم روحانی که سبب رستگاری می شود و دیگری نظم این جهانی که زندگی مادی انسانها را سامان می بخشد. این نظریه او تحت عنوان نظریه دو پادشاهی مطرح شد.(عنایت، ۱۳۴۶: ۴۶)
به عقیده ی وی تضاد این دو پادشاهی تعیین کننده ی تاریخ بشر است او با هر گونه شورش علیه حاکم حتی اگر مستبد باشد مخالف بود و آن را کار شیطان می دانست، چون معتقد بود که شورش در هر حال زیان آور است لذا حتی روحانیون هم باید تابع فرمانروا باشند و کلیسا جزئی از امور دنیوی است پس فرمانروا می تواند بر آن حاکم باشد. راه چاره ی مبارزه با حاکم مستبد هم فقط عدم اطاعت است و شورش راه به جائی نمی برد پروتستانیتسم که از لوترانیسم و کالونییسم بوجود آمد به طور کامل عقاید و منافع طبقه ی نو پای سرمایه داری را در خود داشت بخصوص فلسفه ی کالوینیستی سنگ بنای نظریه اقتصادی در جهان غرب شد و راه را برای کسب سود و توسعه تجارت و بازرگانی باز نمود. ( عالم، همان، ۷۱،۱۰۱)
۳-۵-۲-۱- نظر یانژآنبدن در مورد دولت
ژان بدن رساله شش کتاب در باب جمهوری را به زبان عامه نوشت و سرآغاز این رساله ها را بحث درباره جمهوریت قرار داد نظریه حاکمتی بدن از جمله نمونه های برجسته ای است که دوران جدید نظریات سیاسی وی آغاز می شود. وی در کتاب خود کوشید تا ضرورت دولت نیرومند که حافظ حقوق مدنی و سیاسی افراد باشد را ثابت کند. ( عنایت، ۱۷۰:۱۳۶۷)
وی در تعریف دولت می گوید، دولت یا اجتماعی سیاسی عبارت است از حکومت قانونی چندین خانوار و کلیه ی متعلقات مشترک ایشان به همراه حاکمیتی فائقه. بدن به عنوان اولین کسی که حاکمیت را تعریف نمود میگوید حاکمیت عامل اصلی همبستگی و یگانگی جامعه ی سیاسی است و جامعه ی سیاسی بدون آن نمی تواند پایدار باشد. حاکمیت قدرت مطلقه و دائم حکومت یک اجتماع است. نخستین نشانهی شهریار حاکم، قدرت وضع قوانین عمومی و خصوصی برای مردم است بدون آنکه به رضایت و تصویب مقامی برتر یا فروتر از خود نیازمند باشد. بدن میان حاکمیت و نظم صرف تفاوت قائل است وی عقیده دارد که قوانین طبیعی که مطابق موازین عدالت است و آنها را به یاری عقل میتوان باز شناخت، باید بر روابط اجتماعی مردم حاکم باشند، هر استیلائی برابر با حاکمیت نیست زیرا اعمال زور در صورتی قانونی مشروع و صحیح است که طبق یک نظام اخلاقی معتبر، مستقل و مطلق یعنی قوانین طبیعت که ناشی از اراده خداوند است صورت پذیرد.
وی با پیشنهاد حکومت مختلط که از سوی نظریه پردازان سابق ارائه شده بود مخالفت کرد زیرا آن را مایه ی تقسیم حاکمیت و ضعف استقلال ملی می دانست. بنابراین او بر برتری حکومت سلطنتی اصرار ورزید و آن را بر سایر حکومت ها ترجیح داد. از بین سه نوع حکومت پادشاهی یعنی اربابی، شاهانه و ستمگرانه نوع دوم یعنی پادشاهی را برتر می دانست. ( طاهری، همان، ۲۲۲)
۴-۵-۲-۱- دیدگاه هوگو گروسیوس
گروسیوس حقوقدان و سیاست مدار هلندی حاکمیت را بالاترین قدرت سیاسی تعریف کرد و گفت که این قدرت به کسی واگذار شده است که اقدامات او تابع نظارت کس دیگری نیست اقدامات حکمرانان را هیچ اراده ای نمی تواند لغو کند. گرسیوس بر خلاف بدن معتقد به تقسیم پذیری حاکمیت است وی حاکمیت را حق محدود مالکیت طبق قانون طبیعی و آن را متعلق به مردم می داند، اما به محض این که، این حاکمیت از سوی مردم به حاکم داده شد، دیگر قابل پس گیری نیست. وی می گوید که قانون طبیعی که قانون دائم و غیر قابل تغییر است دارای عدالت ذاتی است و بر همه ی مردم و شهروندان حاکم است علاوه بر حقوق طبیعی، حقوق بین مردمان هم وجود دارد که مجموعه ای از دریافتهای عقل سلیم بوده که برای پیشبرد صلح جهانی به کار می روند.
۵-۵-۲-۱- نظریات هابز در رابطه با دولت
هابز فیلسوف انگلیسی و علاقه مند به ریاضیات و فیزیک بود وی تا آخر عمر خود با دو گروه در کشمکش بود یکی اهل کلیسا و دیگری با علمای ریاضی و فیزیکدانان زمان، در مورد مسائل مربوط به ریاضیات و فیزیک، مشهورترین اثر وی لویاتان در زمینه قرارداد اجتماعی است که دولت را به غول بزرگ دریایی تشبیه کرده بود از دیدگاه هابز انسانها خود خواه و بدخواه یکدیگر هستند و انسان گرگ انسان است و برای اینکه این خود خواهیها با هم تصادم نکنند احتیاج به دولت است. برای فرار از نابسامانی امنیتی مردم دور هم جمع می شوند و جوامعی را تحت اراده ی یک نفر در می آورند. هابز میگوید طبیعت اصلی همه آدمیان یکسان است همه تبهکار و درنده خود هستند او تاکید می کند که پیمان و قراردادی که میان افراد یک جامعه بسته می شود به وسیله ی یک نفر بهتر اجرا می گردد در حالت طبیعی نه مالکیت وجود دارد و نه عدالت و نه بی عدالتی زور و نیرنگ در جنگ دو فضیلت عظیم هستند. قیدی که افراد به آن گردن میگذارند صیانت نفس است وقتی که دولت انتخاب شد افراد همه ی حقوق خود را از دست می دهند مگر آنکه حقوقی که دولت صلاح بداند که به آنها بدهد.
هابز می گوید از دو راه می توان به دولت رسید: اول آنکه با بهره گرفتن از قدرت طبیعی، مانند تسلط مرد بر خانواده دوم اینکه آدمیان میان خود توافق کنند که با میل و رضایت به زیر فرمان یک فرد یا انجمنی از افراد درآیند راه اول دولت تاسیسی و راه دوم دولت اکتسابی نامیده می شود در دولت اکتسابی زور نقش اول را بازی می کند و در دولت تاسیسی مردم از بیم آسیب یکدیگر حکمرانی را برای خود انتخاب می کنند.
در هر حال هر دو دولت حاصل ترس و بیم است حکمران بر اثر قدرت و اختیاری که توسط همه ی افراد کشور در اختیار او گذاشته می شود از چنان نیرویی برخوردار است، که می تواند با هراس که در دل آنها می افکند، اراده ی آنها را به صورت واحد در آورد. علیرغم اینکه قدرت حاکم از دیدگاه هابز مطلق است اما در برابر آزادی فردی، فرد حق دفاع از آزادی خود را دارد. (همان، ۲۲۳-۲۳۱)
نظر هابز در رابطه با حکومت ها، رجحان حکومت پادشاهی بر حکومت پارلمانی است. وی از میان حکومت ها سه نوع حکومت را بر می شمارد و با توجه به نقاط ضعف و قدرت هر یک از آنها چنین نتیجه می گیرد که حکومت سلطنتی بهترین شکل حکومت است.
هابز معتقد به جدائی دو قدرت روحانی و قدرت سیاسی از همدیگر است وی می گوید که تمام دستگاههای حکومت کلیسا باید مطیع حاکم، یعنی زمامدار سیاسی باشد. ( عالم،۱۳۷۸: ۲۳۴-۲۳۸)
۶-۵-۲-۱- مونتسکیو و دولت
مونتسکیو عضو یکی از خانواده های نجبای قدیمی شهر بردو بود. در دوران جوانی ریاست پارلمان را به عهده گرفت، کتاب نامه های ایرانی و روح القوانین را نوشت. روشی که او برای بررسی نظریه ی سیاسی به کار برد، روش تاریخی و تطبیقی بود این روش تکاملی برای درک و فهم خاستگاه و رشد نهادهای سیاسی بسیار اساسی بود. وی گفت که قانون طبیعی بر همه ی موجودات از جمله انسان حاکم است و این قانون در مورد انسان معیاری برای عدالت بوجود میآورد، که بر قانون موضوعه مقدم است اما انسان همیشه نمیتواند فقط بر اساس قانون طبیعی زندگی کند چون دچار سه نوع فراموشی است: نوع اول فراموشی خدا که در آن صورت خداوند احکامی را بر وی خواهد فرستاد.
نوع دوم فراموشی خود در آن صورت فیلسوفان قواعد اخلاقی را تدوین خواهند نمود نوع سوم فراموشی همنوعان در این حالت قانون گذار قوانین سیاسی و مدنی می گذارد تا به او یاد آور شود. (طاهری، ۱۳۸۰، ۲۶-۲۷۴)
وی حکومت ها را به سه نوع استبداد مطلق، سلطنتی و جمهوری تقسیم نمود مونتسکیو بین شرایط روانی هر ملت و حکومتی که آن ملت انتخاب می نماید پیوند زده است بطور مثال می گوید جمهوری در کشورهای با تقوا بوجود می آید (منظور کشوریهایی که به پول و مال اندوزی بی علاقه باشند) علاوه بر این، او بین نوع حکومت و نوع اقلیم جغرافیایی پیوند مستقیم برقرار می کند. بطور مثال می گوید حکومت سلطنتی در مناطق معتدل ایجاد می شود. (آریلاتسو، ۱۳۶۸: ۴۹)
مهمترین بحثی که وی در روح القوانین مطرح می کند مفهوم تفکیک قوا است.
۷-۵-۲-۱- دولت از دیدگاه روسو
مهمترین و معروفترین اثر روسو، قرار داد اجتماعی است این نظریه که اولین بار از طرف حقوقدان هلندی به نام گروسیوس بیان گردیده بود، توسط روسو تکمیل شد نظر روسو درباره منشا دولت در کتاب معروف وی به نام قرار داد اجتماعی بیان گردیده است به نظر روسو و سایر طرفداران قرار داد اجتماعی ابتدا انسان به حالت طبیعی (نه حیوانی) زندگی می کرد و تابع قوانین طبیعی بود اما به دلیل وجود خطرات و عدم امکان مقابله تنهایی با این خطرات مجبور گردید با دیگران تشریک مساعی نماید. روسو مدعی بود افرادی که به میل خود تشکیل دولت می دهند ابداً مطیع و فرمانبردار اشخاص نمی گردند و هیچگونه فداکاری و گذشتی نمیکنند، زیرا در ازای حقوقی که به دولت واگذار می کنند در حاکمیت ملی شریک و سهیم میشوند. در دولتی که مطابق قرار داد اجتماعی تشکیل یافته هر فردی از افراد مکلف و ملزم است از اراده عمومی که قانون نمایندهی آن است اطاعت کند. مقصود از اراده ی عمومی، اراده ی تمام اعضا جامعه نیست بلکه ارادهی اکثریت آن است. برای وضع قوانین رای اکثریت مردم کافی است زیرا به وسیله اکثریت میتوان اراده عمومی را به دست آورد. روسو مدعی است که اکثریت همیشه بر حق و اقلیت بر خطا می باشد.(انصاف پور، ۱۳۵۵: ۲۶)
در دولتی که به وسیله ی قرارداد اجتماعی تشکیل یافته تمام افراد مردم مساوی می باشند و تفاوت و اختلاف در حقوق و وظایف مردم بر خلاف قرار داد اجتماعی است. نظر به اینکه منافع عمومی ملت مطابقت تام و کامل با منافع و مصالح اشخاص دارد از این رو مردم مجاز نیستند اقدامات دولت را تعبیر به ظلم نموده و به منظور دفاع از حقوق و منافع خود علیه دولت قیام کنند. روسو بین دولت و حکومت تفاوت قائل می شود و می گوید که دولت هیئت سیاسی یا جامعه سیاسی است و اراده ی عمومی برتر و حکمران خود را نشان می دهد. اما حکومت از افرادی تشکیل می شود که مردم انتخاب کرده اند تا اراده ی عمومی را اجرا نمایند.
روسو می گوید تشکل حکومت را میزان جمعیت تعیین می کند کشورهای کم جمعیت به راحتی زیر سلطه حکومت ستمگری قرار می گیرند. در نواحی پر جمعیت استبداد امکان پذیر نیست. وی همه ی دولت ها را بدون توجه به شکل حکومت جمهوری می نامد. یعنی حکومتهایی که تحت قانون عمل می کنند جمهوری می باشند روسو حکومت دموکراسی را در معرض بزرگترین خطرهای جنگ داخلی و انقلاب ها میدانست. چرا که امکان تغییر و دگرگونی در آن زیاد است. او با توجه به همه ی ویژگیهای دموکراسی گفت که دموکراسی فقط برای خدایان و فرشتگان خوب است.
۸-۵-۲-۱- اگوست کنت ونگاه وی به دولت
کنت نماینده ی مکتب علمی فرانسه و به عنوان آفرینندهی فلسفه اثباتی (پوزیتویسم) است متفکران وابسته به این مکتب در بررسی جامعه و دولت دیدگاهی زیست شناختی برگرفته از نظریه تکامل دار وینسیم اجتماعی داشتند. کنت برای توضیح خاستگاه یا فرایند دولت از لحاظ تاریخی بر نظریه تاریخ بشر و مراحلی که انسان پشت سر گذرانده تا به مرحله ی اثباتی رسیده است، تاکید می کند. وی عقیده دارد که جامعه به دو دسته ی فرا دست و فرو دست تقسیم شده و طبقه ی فرا دست که منابع اقتصادی و سیاسی را در اختیار دارد دولت یا حکومت تشکیل می دهد و زیر دستان را زیر سلطه می گیرد. او گفت با اینکه در گذشته جنگ عامل تشکیل دولت بود اما در سبز فایل صنعت بسیار اهمیت یافته و عامل نظم اجتماعی و وسیله ی اقتدار دولت شده است. کنت معتقد است که نظام سیاسی هر گروهی، بازتاب آن مرحله از تبین جهان است. که آن گروه در آن عصر می زیسته است در مراحل کلامی روحانیون حکومت می کنند و در مرحله ی فرا طبیعی اقتدار سیاسی دست سیاست مداران و حقوقدان ها است کُنت حکومت و دولت را به دو دسته تقسیم کرد که شامل دولت دین سالار که در دست روحانیون است و قدرت دنیایی را تابع قدرت دینی می کنند و دیگری دولت جامعه سالار است که در دوره ی اثباتی به وجود می آید و قدرت دینی را از قدرت دنیوی جدا می کند. ( بشیریه، ۱۳۷۶: ۸۹)
۹-۵-۲-۱- مارکس و دولت
فلسفه تاریخی مارکس ترکیبی از نظریه هگل و اقتصاد انگلیسی است مارکس مانند هگل معتقد است. که جهان مطابق فرمول دیالکتیکی تحول و تکامل می یابد اما وی نیروی محرک را بر خلاف هگل روح نمیداند بلکه ماده است. یعنی رابطه انسان با ماده که مهمترین قسمت آن تولید است سبب حرکت تاریخ می شود. (پدامناتز، ۱۳۷۳: ۹۲)
مارکس نیرو های تولید را به جای روح جهانی هگل و طبقات را به جای دولتهای ملی قرار داد. (عالم،۱۳۷۸: ۵۰۱-۴۸۹)
در واقع رابطه دولت و جامعه نخستین بار از دیدگاهی جامعه شناسی به وسیله ی کارل مارکس مورد بررسی قرار گرفت. از آنجائی که فلسفه سیاسی قرون جدید مبتنی بربررسی رابطه دولت و جامعه بر اساس افراد و حقوق و آزادیهای آنان بحث می کند اما مارکس اعتقاد داشت که نقطه ی عزیمت تحلیل دولت مدرن را نمی توان در فرد یا رابطه او با دولت جستجو کرد بلکه از آنجائی که افراد با هم ارتباط و کنش متقابل دارند و روابط آنها ساختاری و عینی است واحدهایی را به نام طبقات می سازند لذا جامعه سیاسی عبارت از رابطه دولت وساخت طبقات اجتماعی است و نه افراد. ( بشیریه، ۱۳۷۶-۳۰)
مارکس با طرح مفهوم زیر بنا و روبنا می خواست همه ی مولفه های اجتماعی را به یک مبدا واحد یعنی نیروی تولید ربط دهد در بسیاری از موارد مارکس سازمان اجتماعی را زیر بنای دولت و ایدئولوژی و حقوق معرفی می کند تغییر در روابط تولیدی دیر یا زود به تغییر در کل روبنا می انجامد بدین سان روابط تولیدی نسبت به دولت و ایدئولوژی از لحاظ علّی اولویت دارند. دولت محصول روابط تولید است نفی ماهیت عمومی قدرت دولت نقطه ی عزیمت اصلی جامعه شناسی سیاسی مارکس را تشکیل می دهد. وی معتقد است دولت حافظ نظام و امتیازات اجتماعی است. دولت ابزار سلطه ی طبقه ی بالا و وسیله تضمین و تداوم منافع آن تلقی می شود در نتیجه دولت مستقیماً در خدمت منافع طبقه ی مسلط از نظر اقتصادی قرار دارد و منافع این طبقه را در قالب اراده ی دولتی و قانونی جلوهای عمومی می بخشد. (بشیریه، ۱۳۷۵: ۳۵)