جفا نامه: به طریق کنایه (ایما یا تلویح) منظور از غزلیّات و ابیات شکوائیه است(بَثّ الشکوی) (پراکندن درد دل)
در یاب که سیلاب سر شکم بشد از سر پیوسته چنین غرقۀ طوفان نتوان بود
(همان:۲۲۴)
همچو سرمستان دلم تا صبحدم در باغ وصل از رخ و زلفش سخن می چید و سنبل می درود
(همان:۲۲۰)
زجام بادۀ عشقت، خمار ممکن نیست که شرب اهل مودّت، مدام خواهد بود
(همان:۲۲۱)
بشوی گرد ز فاطر که دیدگان هر دم ز لوح چهرۀ خواجو، غبار می شویند
(همان:۲۱۸)
چنگ در زنجیر زلفش چون زدم دیوانه وار زیر هر مویش، دلی دیوانه در زنجیر بود
(همان:۲۲۲)
در انتظار صید تذویر وصال تو چشمم ز شام تا به گه صبح، باز بود
(همان:۲۲۳)
چنانکه مشاهده می شود، خواجو در اضافۀ تشبیهی انواع تشبیه را گنجانده است و برای او، این ساختار کوتاه و فشره در زبان ادبی و فراهنجاری، مایۀ گنجاندن انواع هنر در ارائه اقسام تشبیه است. در این اضافه های تشبیهی گاه خواجو دستی می بَرَد و آنها را در مشبه یا مشبهٌ به و یا طرفین تشبیه مقید می کند و صفت یا مضاف اسمی به آنها می افزاید و بدین گونه، صورت خیالی تشبیه مورد نظر را شفاف تر و برجسته تر می کند و شیوا تر و دلپذیر تر در ذهن خواننده خواننده یا گوینده می نشاند. بدیهی است زبان ارجاعی از داشتن و پرورش و باش چنین ترکیبات بلاغی و بیان آن هم در یک ساختار فشرده و تراکم یعنی اضافه تشبیهی، اغلب ناتوان است و این به جهت عدم کاربرد اضافه تشبیهی در زبان ارجاعی ست. این صحنۀ اشعار غنایی ست که داور مسابقه صنایع معنوی و لفظی و صور خیال، بویژه تشبیه از نوع ترکیب یعنی اضافه تشبیهی ست.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
خواجو بهترین اوزان عروضی و شیواترین و لطیف سجور را برای سرودن غزلیات خویش، برگزیده است، در این گزینش در مصراع های کوتاه (مسدّس) و بلند (مثمّن) با خوش تراش ترین ترکیبات در ساختار تشبیه فشرده یا اضافه تشبیهی، ما فی الضّمیر بلاغی و بیانی خویش را در طول روزگاران دراز، در قالب غزلیّات به گوش جان و ذهن و ذوق خوانندگان رسانیده است و می رسانَد.
تا کشته نشد در غم سودای تو خواجو در معرکه ی عشق تو پیروز نیامد
(خواجو : ۱۸۵)
معرکعه ی عشق : عشق را به معرکه ( میدان جنگ) مانند کرده است . وجه شبه : وقوع حوادث و رخداد های شگرف و نیز وجود خطر و … که در عشق وجنگ وجود دارد . دربیت پارادوکس وجود دارد چه – ” هیچ کشته ی در میدان جنگی ” پیروز نیست امّا خواجو ، خود را پیروز میداند.
” کشته ” به قول منطقیّون ، ” سالبه ی به انتفاء موضوع ” است و پیروز بردار نیست، یعنی حمل ” پیروز “بر کشته ، منطقی و عقلی نمی نماید امّا خواجو با ترکیب ” کشته پیروز” پارادوکس ساخته است .
رخش امل از عرصه ی تقلید برون ران تا خیمه زنی بر سر میدان حقایق
(همان:۳۰۷)
رخش امل : (امل ← رخش) معقول به محسوس و مفرد به مفرد است.
عرصه ی تقلید : (تقلید ← عرصه) مفرد محسوس به محسوس است. “تقلید” اگر ذهنیّت آن مورد توجّه باشد، معقول است.
عرصه : میدان تاخت و تاز و میدان جنگ است.
میدان حقایق : (حقایق ← میدان) وجه شبه، نمود سوار و چوگان باز و نمود حقایق و امور غیبی و روحانی.
خیمه زدن : استعاره مصرّحه و تبعیّه از ” عزیز و فرمانروا شدن” است.
در داستان نیاید اسرار عشقبازان کانجا که قاف عشق است دستان چه کار دارد؟
(همان:۱۴۴)
قاف کوهی است افسانه ای که به روایت اسطوره بر دور زمین محیط است . قاف عشق : اضافه ی تشبیهی ( عشق ← قاف) . ” دستان ” لقب زال است . زال بزرگ شده سیمرغ است در البرز ، ضمناً ” دستان ” به معنای مکر و فریب نیز هست بنابراین دو معنا دارد ( ایهام). در قاف عشق زالی نیست ( زال در البرز است و او را با ” قاف ” چه کار ) معنی دیگر ” فریب و نیرنگ” است : اسرار عاشقی در داستان نمی گنجد و عاشقان قافِ عشق را با فریب و نیرنگ چه کار ؟
مرغ دل تا هوا گرفت ورمید باز با آشیان نمی افتد
(همان :۱۴۲)
هوا گرفت، ایهام است : الف) اوج گرفت. ب) هوایی و عاشق شد.
باز : دوباره. با آشیان نمی افتد : به آشیان برنمی گردد. نمونه ی این بیت را در غزل معروف طبیب اصفهانی می بینیم :
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست مشکل نشیند
( طبیب اصفهانی،۱۳۷۶ :۱۲۹ )
مرغ دل : تشبیه صریح و اضافه ی تشبیهی (دل ← مرغ).
۲-۳-۱۳-تشبیه مفرد به مفرد
چند گویم هرنفس کاهم زگردون در گذشت کاسمان از آتش آهم، درخانی بیش نیست
(همان :۱۱۴)
“دخان” نام یکی از سوره های قرآن است و به “حم دُخان” یا “حم” معروف است. در این سوره آیه ای است که نشانگر “دخان” بوده آسمان در آغاز آفرینش است! ثمّ استَوی اِلَی السماءِ وَ هِیَ دُخانٌ مبین (۳۶:۵۱)
هر نفس: مجازاً “پیوسته". گذشتن آه از گردون در شعر خواجو بعضاً آمده است و نیز سعدی گوید:
آه سعدی گر زگردون بگذرد در تو کافر در نگیرد ای مسلمان نفیر
(سعدی، ۳۱۹:۱۳۷۵)
معلوم است که “آه” سوزان می سوزاند و هنگامی که چیزی سوخت از آن دود بلند می شود. سراینده به کنایه می گوید که از آتش آهم آسمان (چونان در آغاز آفرینش) دود شده است و کنایه از نهایت آه کشیدن و ژرف و موثر بودن آه است.
من بادپای روحم، من بادبان نوحم من رازدار غیبم، من راوی روانم
(همان: ۳۵۱)
در مصراع نخست دو ساختار تشبیهی ویژه و کمیاب وجود دارد که نوع خاصی از اضافه تشبیهی اند : من باد پای روحم : من (مشبه) را به “باد پای روح” که به معنای “روح سیر کننده ی برق آسا” یا من همچون روحی که برق آسا سیر می کند، هستم.
وجه شبه : سرعت سیر فکری و روحی خود را می گوید. سپس خودش را به بادبان کشتی نوح تشبیه می کند. وجه شبه : بادبان ها یاری دهنده ی کشتی نوح در سیر بر امواج بودند. خواجو دقیقاً معلوم نیست که وجه شبهی را بین خودش و بادبان های کشتی نوح، منظور داشته امّا قریب به این مضمون باید وجه شبهی باشد : من یاری دهنده ی سیر اندیشه های بلاغی و غیر آن در ارتباط با آفرینش مضامین و سیر بر امواج خروشان احساسات و اندیشه ها هستم. شاید هم یک وجه شبه مرکّب که آنچه گفتیم جزئی از آن است، را در نظر داشته است.
راوی : برخی از شعرا به جهت اینکه صدای غرّا و خوشی نداشتند و نمی توانستند شعرشان را در حضور سلطان خوب دیکلِمِه کنند و بخوانند، فرد خوش ذوق خوش خوانی را که در قرائت قصاید و قطعات تخصّص و هنر داشت برمی گزیدند و به آن “راوی” می گفتند. در تاریخ ادبیات ما از این راویان سخن رفته است.
(صفا، ۱۳۴۸ : ۱۱۵/۱)
خواجو در “من راوی روانم"، خودش را به یک راوی که روان و خوش شعر را روایت می کند تشبیه کرده است. اگر “روان” را به معنای جان بگیریم به این معناست که “من روایت کننده ی سخن جانم” که دیگر تشبیهی در کار نیست امّا در جمله ی نخست خودش را به راوی قصیده خوان تشبیه کرده است. (مفرد به قید)
گرچه فارغ بوده ام چون نَسرِ طایر ز آشیان تا نپنداری که دور از آشیانت بوده ام
(همان:۳۲۹)
” نَسرِ طایر” یکی از دو صورت فلکی (دیگری نَسرِ واقع) است. صورت فلکی نخست شبییه به “کرکس” پرنده ای است چه نَسر به معنای کرکس است.